🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب به قلم چهار سال دوم هجری یک پیراهن، روسری، چادر سیاه خیبری ، تخت و لحاف رویش، دوتا زیرانداز با روکشی از پارچه کتانی درشت بافت مصری، چهاربالشت از پوست دباغی شده بافت طائف که تعدادی از پشم و تعدادی با لیف خرما پرشده بود، پرده نازک پشمی، حصیر، آسیاب دستی، طشت مسی، سفره پوستی، مَشک، دو کوزه کوچک سفالی، سبوی سبز، آفتابه، یک ظرف مخصوص شیر که جنسش از چوب تراشیده بود و یک عبای پنبه ای برای من. وقتی چشم رسول خدا به جهیزیه افتاد اشک هایش جاری شد، صورتشان را به طرف آسمان بلند کردند. -خدایا! بیشتر ظرف های این عروس و داماد از سفال است، به آنها برکت بده. همه جا بوی شکوفه و گل می داد. خدا به فرشته ها دستور داده بود، بهشت را آذین ببندند و آنجا را با گل و میوه تزیین کنند. به نسیم بهشت فرمان داده بود بوی خوشی را در سراسر آنجا پراکنده کند. حورالعین ها هم مامور تلاوت سوره طه و یاسین شده بودند. نگاه پیامبر دوباره توی صورتم افتاد. غرق نگاهش شدم. -گوشت و نان شام عروسی با ما، خرما و روغنش هم باتو. بی معطلی به بازار رفتم. خرید کردم و برگشتم. پیامبر آستین هایش را تا زدند و دست به کار خردکردن خرماها شد، می خواستند خبیص درست کنند؛ شیرینی ای که طرف داران زیادی داشت. 🔹موسسه راویان فتح لنجان 🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan