•••📖 📚 او، که در شهربازی تمارض کرده بود تا سوار ماشین برقی نشود، در آن لحظه باید توی چشم های صدام نگاه می‌کرد و به سؤالاتش پاسخ می‌داد😣 اما این اتفاق نیفتاد. صدام یک بار دیگر فضا و موضوع جلسه را عوض کرد. نگاهش را چرخاند روی همه جمع و گفت:«از میان شما چه کسی مادرش از دنیا رفته؟»🙄🏴 کسی جواب نداد. صدام سؤال دیگری مطرح کرد.🗣 ـ کدام یک از شما شهری و کدام روستایی است؟ هر کس در شهر زندگی می کند دستش را بگیرد بالا.🤓✋🏽 دست من پایین ماند. صدام می‌خواست جلسه را تمام کند. در این لحظه، به اشاره او، افسری با یک سینی نقره، که در آن جعبه‌ای چوبی قرار داشت، نزدیک شد.🤨🥞 صدام از میان جعبه چوبی یک سیگار برگ برداشت، روشن کرد، و دود غلیظ آن را فرستاد توی هوا.🚬 گفت:«خوب، ان‌شاءالله این جنگ تمام می‌شود و هر کسی پیش خانواده‌اش برمی‌گردد.🚌 در آینده نزدیک، وقتی موافقت صلیب سرخ جهانی را بگیریم، شما را به کشورتان می‌فرستیم.🇮🇷 وقتی برگشتید، درس بخوانید. اگر روزی دکتر یا مهندس شدید، برای من نامه بنویسید!»📝🙄 جلسه داشت به پایان خودش نزدیک میشد. اما صدام انگار هنوز با ما کار داشت.🤦🏻‍♂ گفت:«حالا دخترم، هلا، گل های سفیدی را به نشانه صلح و دوستی میان شما تقسیم می‌کند.»😄 این را که گفت، افسری با ظرفی بلوری، پر از غنچه های سفید، از راه رسید و ظرف را داد به هلا.🍵 دخترک بلند شد، دور میز چرخید، و ما هر یک غنچه ای رز سفید برداشتیم و در جیب گذاشتیم.کار هنوز تمام نشده بود. صدام دستور داد همه پشت سرش جمع شویم.🔁 گفت:«حالا می‌خواهم با شما عکس یادگاری بگیرم.📸 این عکس‌ها را می‌گذارند توی آلبوم. شما به عنوان یادگاری با خودتان به ایران ببرید.»😌😎 عکس گرفتن با صدام حسین بیش از حد برایمان سخت و نفرت آور بود. اما ما اسیر بودیم و چاره‌ای جز انجام دادن فرمان نداشتیم.😑 با اکراه جمع شدیم پشت صندلی صدام. 🚶🏻‍♂ به دستور، منصور و جواد و حمید در صف اول، درست پشت سر صدام، قرار گرفتند. حال بدی داشتم.☹️ ثانیه‌ها به تلخی می‌گذشت. نمی‌خواستم در عکس دیده بشوم. پشت سر آخرین نفر قرار گرفتم.🙈 سرم را پایین گرفتم. زانوهایم را خم کردم و تقریباً از دید عکاس ها پنهان ماندم.😶 پیش از این با همین ترفند خودم را از دید قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، پنهان کرده بودم که از صف اعزام بیرونم نکشد.😎 همه چیز برای گرفتن یک عکس یادگاری مهیا بود. اما این عکس چیزی کم داشت؛ لبخندی که روی لب های ما باشد تا با لبخندهای مداوم صدام در هم بیامیزد و فضای عکس را کاملاً عاطفی کند.😏 صدام، زیرکانه، برای عوض کردن چهره درهم رفته ما دست به کار شد.😈 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•