•••📖
#بخش_صد_و_هفده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
هر کس رد میشد لحظهای میایستاد به تماشا؛ تماشای برکهای با آب زلال، پای ستیغ کوهی بلند.🙂🌊
مردی کوهنورد طنابی گرفته بود و خودش را از روی صخرههای خوش رنگ بالا میکشید.🧗🏻♂
از کنار لانه کبوتری، که سه تا تخم کوچولو داخلش بود، رد شده بود و به سمت قله میرفت.🤓⬆️
سیامک هم آنجا بود. گفتم:«سیامک، کی درستش کرده؟»🤠
کاک رضا چند تا شمع را در ظرفی روی چراغ گذاشته بود تا ذوب شوند.🕯 بعد مواد مذاب را از بالا خالی کرده بود توی سطل آب سرد.💧
پارافینها بعد از سرد شدن شکل زیبایی به خود گرفته بودند؛ شکل کوه و صخره و دره.🤩👌🏽
کاک رضا با آن قطعات تابلوی حجمی هنرمندانهای خلق کرده بود. او مرد کوهنورد را با صابون درست کرده بود و مقداری نخ حوله را چند لا کرده و برای احتیاط مثل طناب از شانهاش حمایل کرده بود.
جاسم، سرباز عراقی، وقتی کار دستِ کاک رضا را دید، روز بعد، یک عالمه شمع رنگی آورد و سفارش کار داد.😂🤦🏻♂
با سیامک از پلهها پایین رفتیم. در محوطه، اسرا دو سه نفره با هم قدم میزدند.🚶🏻♂🚶🏾♂
نزدیک سیم خاردار جایی بود که معمولاً در طول روز چند نفر آنجا حمام آفتاب میگرفتند.🚿
بچههایمذهبی، که با ما رفت و آمد داشتند، هیچوقت جلوی دیگران لباسشان را درنمیآوردند.🤭
آن هایی که زیر آفتاب پیراهنشان را درمیآوردند این کار را برای سلامتی مفید و راهی برای علاج امراض پوستی و دردهای مفصلی میدانستند.✨🤕
البته درست هم میگفتند. روی بدن خیلی هایشان خال کوبی های عجیب و غریبی بود😵!!
فریبرز، که یک شهروند اسیرشده بود نه یک اسیر جنگی، روی بازوی سمت راستش تصویری منسوب به حضرت علی(ع) را خال کوبی کرده بود و روی بازوی سمت چپش عکس زنی با موهای پریشان!😑🤷🏻♂
سیامک برایم توضیح داد که در ماه های اول اسارت یک ایرانی به نام پرویز، که خال کوبی بلد بوده، این سنّت غلط را رواج داده.🙆🏻♂کمتر کسی بود که دست کم یک «این نیز بگذرد» روی دست یا ساعد یا بازویش نداشته باشد.😕
سیامک پرویز را نشانم داد؛ مردی سی ساله با قدی بلند و ابروهای پرپشت.👨🏻
ـ آدم بدی نیست. بهش میگن پرویز خال کوب.😬ولی بچه مذهبیها باهاش رابطهای ندارن.❌ سرش تو کار خودشه. نقاشیای خوبی هم میکشه؛ البته از روی عکس صدام. عراقیا مجبورش میکنن. یه چیزی هم بهش البته میدن. 💵چارهای نداره.🤐
دو سال از اسارت قدیمیها گذشته بود و خیلی از آنها از اینکه روی بدنشان خال کوبی کرده بودند پشیمان به نظر میرسیدند و سعی میکردند آن شکلها و سبزنوشتهها را از بین ببرند☹️؛ کاری که تقریباً غیر ممکن بود...
وقتی از کنار فریبرز رد شدیم سیامک، که با او به سبب همشهری بودن گاهی شوخی میکرد، انگشتش را گرفت به طرف زن موپریشان و گفت:«فریبرز، این رو کی خال کوبی کردی؟»🧐
فریبرز خندید و گفت: «کُره، ئی مال زمان طاغوته!»😅
بعد سیامک اشاره کرد به تمثال حضرت علی(ع)، که روی بازوی راست او با شمشیر نشسته بود.
ـ این یکی چی؟🤔
ـ کُره، ئی یکی مال دوره جمهوری اسلامیه.😂
خندیدیم و از فریبرز رد شدیم. چند قدم که دور شدیم سیامک درباره فریبرز گفت که آدم ساده و بیآلایشی است و جوانیِ پردردسر داشته و قبل از اسارت لات و ولگرد بوده و چند سال آخر شاطر نانوایی و حالا از همه آن شور و شرّ جوانی فقط همین خالکوبیها برایش مانده💔 و در اسارت اوقاتش را با گیوه دوزی سر میکند.👌🏽
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر 🖨
#کپیفقطبانامانتشارات ❗️
@Razeparvaz|🕊•