#حضرت_رقیه_شهادت
چشم انتظار میهمان ، زد زیر گریه
بغضش شکست و ناگهان زد زیر گریه
دیگر توان ایستادن هم ندارد
طفلک نشست و بیامان زد زیر گریه
در کوچههای شام شامش که ندادند
پیچید وقتی بوی نان زد زیر گریه
دستش که بر زخم لب خشک پدر خورد
افتاد یاد خیزران - زد زیر گریه
انگشتر بابا به یادش مانده بود و...
تا دید دست ساربان ؛ زد زیر گریه
خیلی دلش پر درد از بزم شراباست
پنهان ز چشم دیگران زد زیر گریه
میگفت "بابا" باز "بابا" باز "بابا"
با هق هق و لکنت زبان زد زیر گریه
با دیدن او حرمله زد زیر خنده
با دیدن شمر و سنان زد زیر گریه
سیلی ، غم بازار ، نامحرم ، اسیری
با گفتنش هم روضهخوان زد زیر گریه
.
.
شیرین زبان قافله از دست رفت و...
آمد کنارش عمهجان... زد زیر گریه
#محمدحسن_بیات_لو
@raziolhossein