کی می شود سحر، شب تنهاییم حسین کس نیست آگه از دل شیداییم حسین ‏پایم ز راه مانده و دستم به ریسمان درکوچه­های کوفه تماشاییم حسین ‏من را نشان دهند به انگشت کوفیان عشقت کشیده است به سوداییم حسین ‏از بسکه خون گریسته­ام از فراق تو از دیده رفته قدرت بیناییم حسین ‏غم نیست گر بود به تن من هزار زخم زخم زبان ربوده شکیباییم حسین ‏در زیر تیغ عشق چوگل خنده می­کنم بالای دار گرم دل آراییم حسین اینجا سخن ز نیزه و از جسم اکبر است دلخون بیاد آن گل لیلاییم حسین اینجا سخن زکودک و از گاهواره است از دور من به نغمه لالاییم حسین اینجا سخن ز سیلی و طفل سه ساله است من هم بیاد صورت زهراییم حسین @raziolhossein