شب ظلمت شب مرگ سحر است شب آتش زدن خشک و تر است شب طوفانی زهری جانسوز شب خندیدن زخم جگر است باز تاریخ به تکرار رسید در و دیوار حرم شعله ور است اشک طفلی که بخود می لرزید شاهد بستن دست پدر است نیمه شب سایه کنار خورشید در دل شهر به حال گذر است پای عریان و سر بی دستار آن غریب از همه مظلوم تر است ترس شمشیر شهادت میداد او امام است و نبی را پسر است @raziolhossein1