📱 الو اینجا حاشیه نیست! غلام همت آنم... 🔹️ در بامدژ هستیم یا همان بامدز که اهالی می‌گویند. همان بامدژی که درسیل ۹۸ زیر آب رفت و حاج قاسم در میان مردم سیل‌زده‌اش حاضر شد. حاج محسن به چند خانواده سر زد. در راه پسر جوانی به اصرار حاجی را برای ناهار دعوت می‌کند. حاجی می‌پذیرد بعد از سرکشی روستاهای اطراف و اتمام کارهایش به خانه آنها برود. 🔹️ ساعت تقریبا ۵ بعدازظهر است. واردمنزل نیمه خرابه‌ای می‌شویم. یک اتاق، یک آشپزخانه و حیاطی که بخشی از آن تخریب شده. دو دخترجوان به استقبالمان می‌آیند: -"هَلَه بیلحجی هَلَه." سفره وسط حیاط منتظر ماست. ماهی و گوجه سرخ کرده با مخلفات. همه چیز بسیار لذیذ است. چند دقیقه بعد پسر خانواده همراه با دختر کوچکش وارد خانه می‌شود. ظاهرا مدتی است که مستقل شده. حاجی جویای احوال مادر خانواده است. پدرچندسالی است فوت کرده ومادر از صید ماهی امورات خانه را می‌گذراند. دختران از درد پایی میگویند که مادر را بی‌خواب کرده و هنوز پول عملش جور نشده‌است. -"اُمّی کِلّش مِتلَوعَه(مادرم خیلی اذیته)" و از سختی زندگی درآشپزخانه! ازشدت تعجب تصور می‌کنم جمله را اشتباه شنیدم. -"تَعای شوفی المطبخ(بیاآشپزخونه رو ببین)" آشپزخانه را نشانم می‌دهند تا با چشم خودم ببینم به خاطر کوچک بودن خانه، مادر مدت‌هاست آنجا زندگی می‌کند. گروه جهادی قصد ساخت اتاقی در گوشه حیاط را داشتند که دچار مشکل می‌شوند. اتاق ساخته نمی‌شود و حیاط نیمه‌خرابه باقی می‌ماند. حاجی قول می‌دهد اتاق را تکمیل کنند.