ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشک از چشمان ستاره جاری شدو گفت: گردن هم نمیگرفت ظهر با نقشه اومدم خونش کش موی خودمو گرفتم تو دستم میگم این چیه رو تختت ؟ رنگش پرید سپس با ادای فرهاد ادامه داد _من نمیدونم مال مریمه کسی و اورد واسه نظافت شاید مال اونه داشتم میرفتم دسته کلیدشو برداشتم میدونستم امشب اینجا یه خبرهایی هست سپس با جیغ گفت _ فرهاد خدا الهی ازت نگذره چند قدم نزدیک شهرام شدو گفت: _تو که برادر بزرگشی دیگه چرا؟ زن و بچتو ول کردی اومدی هرزه بازی؟بجای اینکه نصیحتش کنی بگی داداش من نکن، تو متاهلی توهم اومدی پی کیف و حال خودت؟ سپس رو به گلجان ادامه داد _خوب گوش هاتو باز کن هرزه هرجایی زندگی منو خراب کردی دودمانتو به باد میدم ، آبروی نداشتتو میبرم کاری میکنم هرزه گی یادت بره گلجان با حالت بغض گفت _من با زندگی شما کاری نداشتم ستاره خانم سپس سیل اشک از چشمانش جاری شد ستاره باجیغ گفت _ آبغوره نگیر پس اینجا چی میخوای؟ چرا اینجایی؟ فرهاد باخشم نزدیک اشپزخانه شدو روبه گلجان گفت _ دهنو ببند حق نداری دیگه یک کلمه حرف بزنی ستاره باخشم روبه فرهاد گفت _چرا نمیزاری حرف بزنه؟ _ستاره دنبال چی هستی؟ _دنبال حقم _حقت چقدره؟ _حقم شش ماه عقدتو بودنه _الان چیکار کنم تو راضی بشی؟ ستاره کشیده محکمی به صورت فرهاد کوباند وگفت _ برو بمیر فرهاد دستش را روی صورتش کشیدوگفت _ بخدا این‌طوری که تو فکر میکنی نیست. ستاره با فریاد گفت _ پس چجوریه؟ روبه گل‌جان: _یه حرفی بزن لعنتی با شوهر من چه نسبتی داری؟توروبه روح مرده هات قسم میدم قسم ستاره برای گلجان سنگین امد و گفت _من... فرهاد با عربده گفت _خفه شو سپس وارد اشپز خانه شدو گفت... _ بهت گفتم حق نداری حرف بزنی گلجان از ترس نزدیک شدن فرهاد به خودش، به دیوار پناه برد ستاره هم وارد اشپز خانه شدو گفت _ چرا نمیزاری حرف بزنه؟ شهرام که ترس گل جان را دید وارد اشپزخانه شد دست گلجان را گرفت و گفت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁