🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_25
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️
#فریده_علیکرم
اشک از چشمان ستاره جاری شدو گفت:
گردن هم نمیگرفت ظهر با نقشه اومدم خونش کش موی خودمو گرفتم تو دستم میگم این چیه رو تختت ؟ رنگش پرید سپس با ادای فرهاد ادامه داد
_من نمیدونم مال مریمه کسی و اورد واسه نظافت شاید مال اونه داشتم میرفتم دسته کلیدشو برداشتم میدونستم امشب اینجا یه خبرهایی هست
سپس با جیغ گفت
_ فرهاد خدا الهی ازت نگذره
چند قدم نزدیک شهرام شدو گفت:
_تو که برادر بزرگشی دیگه چرا؟ زن و بچتو ول کردی اومدی هرزه بازی؟بجای اینکه نصیحتش کنی بگی داداش من نکن، تو متاهلی توهم اومدی پی کیف و حال خودت؟
سپس رو به گلجان ادامه داد
_خوب گوش هاتو باز کن هرزه هرجایی زندگی منو خراب کردی دودمانتو به باد میدم ، آبروی نداشتتو میبرم کاری میکنم هرزه گی یادت بره
گلجان با حالت بغض گفت
_من با زندگی شما کاری نداشتم ستاره خانم
سپس سیل اشک از چشمانش جاری شد
ستاره باجیغ گفت
_ آبغوره نگیر پس اینجا چی میخوای؟ چرا اینجایی؟
فرهاد باخشم نزدیک اشپزخانه شدو روبه گلجان گفت
_ دهنو ببند حق نداری دیگه یک کلمه حرف بزنی
ستاره باخشم روبه فرهاد گفت
_چرا نمیزاری حرف بزنه؟
_ستاره دنبال چی هستی؟
_دنبال حقم
_حقت چقدره؟
_حقم شش ماه عقدتو بودنه
_الان چیکار کنم تو راضی بشی؟
ستاره کشیده محکمی به صورت فرهاد کوباند وگفت
_ برو بمیر
فرهاد دستش را روی صورتش کشیدوگفت
_ بخدا اینطوری که تو فکر میکنی نیست.
ستاره با فریاد گفت
_ پس چجوریه؟
روبه گلجان:
_یه حرفی بزن لعنتی با شوهر من چه نسبتی داری؟توروبه روح مرده هات قسم میدم
قسم ستاره برای گلجان سنگین امد و گفت
_من...
فرهاد با عربده گفت
_خفه شو
سپس وارد اشپز خانه شدو گفت...
_ بهت گفتم حق نداری حرف بزنی
گلجان از ترس نزدیک شدن فرهاد به خودش، به دیوار پناه برد
ستاره هم وارد اشپز خانه شدو گفت
_ چرا نمیزاری حرف بزنه؟
شهرام که ترس گل جان را دید وارد اشپزخانه شد دست گلجان را گرفت و گفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁