ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم. در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم. مرجان نزدیک امدو گفت _سلام سرم را پایین انداختم و گفتم _سلام ، خوش اومدی مرجان با لبخندگفت _الان شرمنده ایی؟ پوزخندی زدم وگفتم _توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی به سمت خانه حرکت کردو گفت _زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل. _خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن _کجاست؟ _حموم _دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟ مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت _زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون ..... با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم _عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود. پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت _خیالت راحت شد؟ تو باعثی روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد _همسر اون خانم شمایید؟ برخاستم و رو به پلیس گفتم _بله شهرام را دیدم که از ان دور میامد. تشریف بیارید. شهرام نزدیک شدوگفت _چی شده؟ هاج و واج گفتم _نمیدونم پلیس گفت _به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه.... شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت _کار خودشه. این میزنش. سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد _این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه. اقای پلیس ادامه داد _شما پدر خانم شهسواری هستید _نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن. پلیس رو به من گفت _شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری. سپس رو به سربازش ادامه داد _صمدی _بله قربان _مواظبش باش فرار نکنه من ارام گفتم _باور کنید خودکشی کرده، من .... شهرام کلامم را قطع کردو گفت _از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده. پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁