eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
530 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_204 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم حدود یک ساعت گذشت دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. دوست
به قلم دو دل بودم که ماجرا را به مجید بگویم یا نه؟ کمی فکر کردم، من دوست داشتم مجید ازمادرش جدا شود و با اسقلال به ارامش برسیم، بازگو کردن این مورد فقط مجید را نسبت به کارش حریص میکرد. و ممکن بود میانه ش با سعید بدتر از اینی که هست بشود. پس این مورد کلا منتفی بود. باید سریع به شهره بگویم مبادا از گذشته من چیزی به سعید بگوید. در این هیاهوی زندگی من فقط همینم کم بود که عزیز خانم بویی از ارتباط من با مرتضی ببرد. مقابل محل کارم متوقف شدم . صدای بوق ماشینی توجهم را جلب کرد با دیدن امیر گل از گلم شکفت .پیاده شدم و به سمتش رفتم شیشه ماشین را پایین داد وگفت سلام با لبخند گفتم سلام امیر ، خوبی ؟ ممنون زیبا رو رسوندی مطب؟ اره، همین الان رفت داخل یه ماشین براش بخر دیگه خسیس خان. خندید و گفت ببینم، تو چطوری دست و پای مجید و از دور همی های ما جمع کردی؟ خندیدم و گفتم من اینم دیگه. فکری به سرم زدو گفتم یه لحظه گوشیتو میدی به من؟ امیر موبایلش را مشکوک سمت من گرفت و گفت چرا؟ میخوام به شهره زنگ بزنم مگه خودت گوشی نداری؟ چرا دارم. ولی نمیخوام شهره شمارمو داشته باشه اخم امیر در هم رفت و گفت چرا؟ کمی فکر کردم وگفتم سر جریان حسابداری که من شهره رو به سعید معرفیش کرده بودم. از شهره خوشش اومده....... با پوزخند امیر ساکت شدم ، سر تاسفی تکان دادو گفت چه ساده ایی تو دختر، اون سعید چموش از شهره خوشش بیاد؟ متعجب به امیر خیره ماندم و امیر،ادامه داد چیزهایی که بهت میگم و به مجید نگو، برای من خیلی زشته که خبر چینی کنم. با کنجکاوی گفتم چی شده؟ مادر مجید، خیلی مجیدو قبول داره، سعید با فضولی و سرک کشیدن دوست داره خودشو تو دل مامانه جا کنه. دوست دختر هم داره، طرفشم خیلی دوست داره، با شهره ریخته رو هم که دست تو رو روکنه واسه مادره خبر ببره. پشت سرم از حرفهای امیر داغ شد. ادامه داد مجید اومد در مورد تو با من حرف زد، من به بابا گفتم . بابا هم یه جا جلوی سعید یه سوتی ریز داد که قراره باهم فامیل شیم، مجید ابرو بالا داد و حالی بابا کرد جلو سعید نگه. دو روز بعد اون جریان یکجا که هم من بودم و هم عرفان و مجید اومد تو جمع گفت امیر خان خواهرت خیلی با کمالاته، تحصیلکرده س،کار بلده، زرنگه اگر اجازه بدید و منو قابل بدونید من ازش خاستگاری کنم. متعجب گفتم واقعا؟ https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم. در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم. مرجان نزدیک امدو گفت _سلام سرم را پایین انداختم و گفتم _سلام ، خوش اومدی مرجان با لبخندگفت _الان شرمنده ایی؟ پوزخندی زدم وگفتم _توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی به سمت خانه حرکت کردو گفت _زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل. _خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن _کجاست؟ _حموم _دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟ مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت _زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون ..... با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم _عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود. پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت _خیالت راحت شد؟ تو باعثی روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد _همسر اون خانم شمایید؟ برخاستم و رو به پلیس گفتم _بله شهرام را دیدم که از ان دور میامد. تشریف بیارید. شهرام نزدیک شدوگفت _چی شده؟ هاج و واج گفتم _نمیدونم پلیس گفت _به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه.... شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت _کار خودشه. این میزنش. سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد _این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه. اقای پلیس ادامه داد _شما پدر خانم شهسواری هستید _نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن. پلیس رو به من گفت _شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری. سپس رو به سربازش ادامه داد _صمدی _بله قربان _مواظبش باش فرار نکنه من ارام گفتم _باور کنید خودکشی کرده، من .... شهرام کلامم را قطع کردو گفت _از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده. پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁