ریحانه 🌱
#پارت_129 #عشق_بی_رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم گوشی م را کنار کشیدم وگفتم فکر نمیکنم به شما ارتباطی د
به قلم به سختی لبخند زدم و گفتم مثلا الان دارایی جلسه دارم. ابرویی بالا دادو گفت پس جلسه چی میشه؟ یه اشنایی دارم گفتم اون جای من بره نیم ساعت دیگه خودم میرم یعنی سهم من از تو بعد از اینهمه مدت نیم ساعته؟ لبخند تلخی زدم و گفتم میگی چی کار کنم بدجور زیر ذره بین امیرم. مرتضی اهی کشیدو گفت تو فکر میکنی اخرش چی میشه ؟ در سکوت به مرتضی خیره ماندم، مرتضی ادامه داد تو تا کجا پای من وای میسی؟ به چشمان او خیره ماندم، مرتضی ادامه داد تا کجا هستی عاطفه ؟ لبم را میگزیدم و پایم را تند تکان میدادم مرتضی اب دهانش را قورت دادو گفت از سکوتت باید متوجه چی بشم؟ سرم را پایین انداختم مرتضی ادامه داد جواب من یک کلمه س عاطفه اگر کم اوردی و به هر دلیلی پشیمونی به من بگو ، بی سرو صدا میرم. نگاهی به مرتضی انداختم و گفتم من کم نیاوردم مرتضی ، خانواده من با این ازدواج مخالفن. این حرفهارو ول کن، من و تو اگر دلامون باهم یکی باشه و همدیگرو بخواهیم مشکلاتمون حل میشه. پوزخندی زدم وگفتم این حرفها رو میزنی چون بیرون گود نشستی تو خونه ما نیستی ..... کلامم را قطع کردوبا دلخوری گفت من بیرون گودم عاطفه ؟ دیگه باید چیکار کنم که نکردم؟ نه، منظورم این نیست که تو کوتاهی کردی، تو خونه دارن منو روانی میکنن، راه میرم سرکوفت میزنند. میشینم کنایه میزنند. غذا میخورم متلک بارم میکنند. منو بایکوت کردند مرتضی اختیار هیچیمو ندارم، مدام تهدید پشت تهدید ، اونروز که با امیر دعواتون شد جلوی چشم خودم امیر دلشت زنگ میزد به ارازل اوباش که بیان یه خط رو صورتت بندازن همون روز که زنگ زدی به من گفتی ازت بدم میاد ..... مجبور شدم. من خودم متوجه شدم که مجبورت کردند، ولی خواهشی که ازت دارم از جانب من تصمیم نگیر، ببین عاطفه من تورو دوست دارم. به خاطر تو حاضرم از جونم بگذرم. از تهدیدها و کارهای داداشتم نمیترسم. سکوت من در مقابل امیر فقط و فقط بخاطر توإ. من نمیخوام تو بخاطر من اسیب ببینی من خودم دوست دارم بخاطر تو اسیب ببینم تو دخالت نکن. تویه چیزی میگی مرتضی.... بهانه نیار عاطفه جواب من یک کلمه س . مکثی کرد و ادامه داد منو میخوای یانه؟ صدای زنگ تلفنم رشته افکارم را برید. گوشی ام را در اوردم با دیدن شماره امیر لرز به اندامم افتاد. دست و پایم شروع به لرزیدن کرد و با رنگ پریده رو به مرتضی گفتم امیره؟ لبش را گزید و گفت خونسرد باش ، اروم جوابشو بده. خیره به مرتضی گفتم اگر تو دارایی باشه چی بگم کجام؟ نگاهی به پشت مرتضی انداختم و با ناباوری تمام مجید را دیدم که به سمت ما می امد. خیره در چشمان اوماندم مرتضی رد نگاه مرا دنبال کرد و گفت میشناسیش؟ ارام گفتم فرار کن مرتضی کیه ؟ ازت خواهش میکنم از اینجا برو ، موندنت برای من خیلی سنگین تموم میشه. مرتضی برخاست و گفت مطمئنی؟ نگاهی به مجید انداختم، حدود بیست گام با ما فاصله داشت . سراسیمه رو به مرتضی گفتم برو دیگه. مرتضی گوشی و سوئیچش را برداشت و به سمت خروجی حرکت کرد. نگاه مجید به دنبال او بود. برخاستم ، چند گام به سمت اورفتم وگفتم اینجا تشریف اوردید؟ پوزخندی زدو گفت از صبحه دنبالتم. دنبال چی من بودید؟ یه شکهایی کرده بودم اومدم مطمئن شم. الان مطمئن شدید؟ نگاه خیره ایی به من انداخت و گفت اون کی بود؟ به شما مربوط نیست. بله به من مربوط نیست اما قطعا به امیر مربوطه. بهش زنگ زدم وگفتم تو کافه کنار دارایی با اقایی نشستی، تو راهه الانهاست که برسه. مضطرب به سمت خروجی کافه رفتم مجید هم بدنبالم روان شدو گفت شاخه گلتو جا گذاشتی . بی اهمیت به حرف او در را گشودم ماشین مرتضی در مقابل کافه نبود. نفس راحتی کشیدم وبی اهمیت به مجید از کافه خارج شدم و به سمت دارایی رفتم. موبایلم دوباره زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم با دیدن اسم امیر صفحه را لمس کردم وگفتم بله امیر بافریاد گفت کدوم گوری هستی تو ؟ ارام گفتم دارایی https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺