عینالسلطنه: «همشيرهزادهی نايبالصدر قزوين از اشخاص خيلى مشروطهخواه بود، روزى آمد خدمت علىاكبر جلوخانى مجتهد در صورتى كه جمعى از طلاب هم بودند، گفت: آقا! بعد از قتل آقا شيخ فضلالله من روزى يك دور تسبيح به او لعن مىفرستادم. چند شب قبل خواب ديدم منبرى گذاشته و حضرت امير عليهالسلام بالاى منبر است. جمعى از طلاب و علماء نشستهاند و بعضى را هم حضرت به اسم صدا مىكند، مِنجمله آقا شيخ فضلالله را صدا زدند، جلوى منبر ايستاد و به حضرت عرض كرد: تقصير من چه بود كه به اين شكل مرا كشتند؟ حضرت فرمودند: مصائب ما را به خاطر بياور. عرض كرد: قبول كردم، اما يك نفر از اولاد شما چرا روزى صد مرتبه مرا لعن مىكند؟ حضرت فرمودند: «او از اولاد ما نيست.» حالا بفرمایيد تعبير اين خواب چيست؟ آقا و سايرين خنده كردند و بعد آقا فرمودند: پسر جان! عين حقيقت است، تعبير ديگرى ندارد. برخاسته و رفت.»
(روزنامه خاطرات عينالسلطنة، ج5، ص: 3782)
#شیخ_فضل_الله_نوری
#یک_هفته_بازخوانی_تاریخ
#مشروطه_خوانی
#مرجع_شهید
@risheh