🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت72
اخیی این داره حرص سحرو میخوره که قراره بترشه خخخ
وبعد عمو خاله انوشا اقا دانیال به همرا دختر نازشون
مامان و بابا رفتن همراه مهمونا داخل سالن ومنو تنها گذاشتن
مامان و بابا رفتن بامهمونا داخل سالن ومنو تنها گذاشتن
ارشام وارد شد یه دسته گل بززرگ دستش بود اول یکم نگاهم کرد
که خجالت کشیدم سرمو انداختم زیر اروم سالم کردم اونم جواب سالممو داد دسته گل گذاشت
تو بقلم
رفت سمت پذیرایی منم رفتم سمت اشپز خونه نگاهم افتاد به خاله نرگس
زن مشتی که مامان امروز چون کارش زیاد بود گفت بیاد کمک
خاله نرگس چایی هارو ریخت وبه من نگاه کرد گفت :
عزیزم میدونی قدیم چیکار میکردن
با منگی نگاهش میکردم که به چایی اشاره کرد
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃