🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت75
برق نفرت اوی نگاهب هیچی رو از یادم نمی بره!هیچی..حتی اون
پوزخند حرص دراری که گوشه لبش خونه کرده!..
تارا زد روی شونه ام و گفت:هووووی...با یه برخورد انقدر ذهنت درگیر شد!؟
یهو چشماش برق شیطنت به خودو گرفت و کنارم نشست و گفت:دو حالت
داره..یا خیلی ناراحتی کادوی امیررایا شکسته یا خیلی...یا با یه نگاه عاشق
شدی..البته ممکنم هس طرفو بشناسی...نگو آره که باور نمی کنم!
خندیدم و گفتم:شد سه حالت خانوم مخ!
مینا و لیدا و سیما و شیوا هم به جمعمون پیوستن و حرز تارا به فراموشممی
سپرده شد!بهتــــــــــــــر...
شیوا:وای.چه ادکلن خوبی رویا...بوو هنوزم که هنوزه نرفته...خیلی مالیم و
شیرینه...از کجا گرفتی؟!
لیدا و مینا تائید کردن و سیما و تارا چ شما شون گرد شد و زدن زیر خنده...با
چشم داشتم برو خونشون می کشیدم تا چیزی از این مو ود نگن ولی
تارا با گستاخی چشمک زد و گفت:نه بابا..رویا پولب کجا بود چنین ادکلن
اصل گرونی رو بگیره؟!
سیما خندید و ا ممافه کرد:اینو یکی براو گرفته...یه عاشق دلشکسته ی
خوشگل!یکی که خیلی هم می خوادت!
من:بسه بسه...حالا هی پیاز داغ بریزین تو غذا...عاشق دلشکسته!هه!
مینا اخم کرد و گفت:مرسی دیگه..حالا ما غریبه شدیم!
من:نه بابا...چیزی نیس آخه!
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃