وای داشتم ازخوشحالی میمردم اخ جووووون داشتم میرفتم 💖پیش خواهرهمون دوست صمیمیم. 💖 _ مامان.چادر بردارم؟ مامان_ اره دیگه مگه نمیگی میخوای بری حرم؟ _ ای بابااااا😬 مامان_ انقدر غر نزن .برووووو چادرمو برداشتم گذاشتم تو کیفم. بلند ترین مانتوم که تا روی زانو بود رو برداشتم یه مانتوی سفید با ساپورت و شال مشکی . مامان _تانیااااا _ بله؟؟؟ مامان_ بیا تلفن.امیرعلیه. _ اخ جووووون.اومدم😄 با حالت دو🏃♀ از اتاق زدم بیرون. _ سلاااااااام داداش بی معرفت خودم. امیرعلی_سلام خواهر خانم خودم. من بی معرفتم انصافا ؟ _ نه بابا دقیقا به اندازه موهای سر حسن کچل معرفت داری داداشی. کجایی حالا؟ امیرعلی_خونه اقا شجاع.شنیدم که دارید تشریف میبرید زیارت بانو؟😉 _ بلی بلی.خبرا زود میرسه ها.کلاغ داری؟؟؟😄 امیرعلی_ بلی بلی. 😃 ابجی من الان کار دارم بازم زنگ میزنم. فعلا....👋 _ باشه بی معرفت. بای🙁 امیرعلی_ یاحق...😊✋ . . مامان _ مطمئنی میتونی بری خودت؟ _ آره مامان جان بچه که نیستم.میپرسم میرم. بابای. بابا_ مواظب خودت باش.خداحافظت. روبه روی حرم وایسادم.سلام کردم و وارد شدم....😢✋ ادامه دارد....