یه هفته از اون اتفاق میگذشت... و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه و بچه ها چندبار اومده بودن دیدنم و جالب بود برام که بین شقایق ویاسمین و نجمه تنها کسی که به نمازخوندن و حجاب من ایراد نمیگرفت شقایق بود. 🔥عمو🔥هم که هرچی بهش زنگ میزدم بر نمیداشت و این بیشتر نگرانم میکرد. . مامان_حانیه جان....مامان....بیا تلفن _کیه؟ مامان_فاطمه سریع دوییدم سمت تلفن _سلااااام .😊 فاطمه_سلام خانوم.خوبی؟☺️ _ مرسی عزیزم تو خوبی؟ فاطمه_ فدات. باخوبیت. میگما خانوم گل.امروز کلاس ، میای؟ _مگه چهارشنبس امروز؟ فاطمه_ اره _وای نه فاطمه. میترسم.😟 فاطمه_ از چی میترسی؟ اون موقع تنها بودن خطرناک بود، وگرنه اگه از کوچه های خلوت نری و دیروقت هم نباشه که چیزی نمیشه. تازه من با بابام میایم دنبالت.😊 _نه مزاحم نمیشم فاطمه_ساعت 4/5 حاضر باش . خدانگهدارت.👋 منتظر هیچ مخالفتی از جانب من نشد و زود تلفن رو قطع کرد، منم دیگه بیشتر تو خونه موندن رو جایز ندونستم و بیخیال این ترس مسخره شدم. _مامان. من بعدازظهر با فاطمه میرم کلاس. مامان_باشه. راستی میخوام به امیرعلی بگم به دوستش زنگ بزنه دعوتشون کنه، که یه تشکریم کرده باشیم، بلاخره اگه اون نبود الان...... بدون اینکه حرفش رو تموم کنه، پشتش رو به من کرد و مشغول ادامه گردگیریش شد. نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دوباره اون پسره رو ببینم ولی از طرفی نمیتونستم غرورمو بشکنم و دوباره تشکر کنم.😣 _ حالا نمیشه بیخیال شیم.😒 مامان_خجالت بکش. خیر سرت جونتو نجات داده. از ادب و نزاکت به دوره. _اووووووو. حالا انگار منو از تو دهن اژدها دراورده.😕 مامان_کمتر از دهن اژدها نبوده، اگه اون نرسیده بود معلوم نبود الان کجا بودی. راست هم میگفت، اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد. مثله بچه های تخص شونمو بالا انداختم و گفتم _ هرجور دوست داری . در رو که باز کردم، همزمان فاطمه اینا رسیدن . شیشه رو کشید پایین. فاطمه_سلام خانوم ترسو😛 چپ چپ نگاهش کردم، اما جلوی باباش روم نشد چیزی بهش بگم. سوار شدم و بدون کوچیک ترین توجه ای به فاطمه رو به باباش گفتم _سلام. خوبید؟ خاله جان خوبن؟😊 بابای فاطمه_سلام دخترم. ممنون شما خوبی؟ خاله هم خوبن سلام رسوندن. _ ممنونم. فاطمه _قدیمیا میگفتن که جواب سلام واجبه ظاهرا _علیک😕 فاطمه_خب؟ چه خبرا؟ خوش میگذره خوردن و خوابیدن؟😄 _ بزار برسیم کاملا خبرا رو برات شرح میدم پرو خانوم.😆 . با دیدن مسجد دوباره اون اتفاق برام تداعی شد. "ای خدا اخه من چرا همش باید ضایع بشم جلوی این پسره؟"😅🙈 ادامه دارد ....