رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_پنجاه_و_دوم
کنار ماشین میایستم تا ارمیا چمدانهایم را از صندوق عقب دربیاورد. یکی از چمدانها را برمیدارم. ارمیا میگوید:
-نه بذار خودم میآرمشون، تو برو داخل. بابا منتظرتن.
پیداست هنوز تعارفات ایرانی را حفظ کرده. چند قدم به سمت در خانه برمیدارم که دایی از خانه بیرون میآید:
-به! سلام دختر چشم و ابرو مشکیِ شرقیِ ایرانی من! چه عجب از این ورا؟
میخندم. آغوشش را برایم باز میکند. عطر عجیب و عودمانندش کمی آزارم میدهد.
پشت سرش، زن دایی و آرسینه هم بیرون میآیند. با همه دیده بوسی میکنم و وارد خانه میشوم. ارمیا با کمیتاخیر و آخر همه وارد میشود.
دایی حال مادر و پدر را میپرسد و دعوتم میکند عصرانه بخوریم. ارمیا میرود که پذیرایی کند و آرسینه کنارم مینشیند.
ارمیا قهوه میآورد و کیک:
-این کیک کار آرسینه خانومه. من رو کشت که تا قبل رسیدنت بهش دستبرد نزنم.
آرسینه میخندد:
-چقدر شکمویی ارمیا.
ارمیا قیافه حق به جانب میگیرد:
-خب من عاشق کیک شکلاتیام!
-ارمیا تو که عشقت سیبزمینی بود! به همین زودی بهش خیانت کردی؟ خجالت بکش.
-ای بابا. عشقای اینجا همینه. دو روز با این برای لذتت، دو روز با اون برای عشق و حالت! وفاداری کیلویی چنده؟
زندایی سرش را تکان میدهد و درگوشم میگوید:
-برای همینه که زن نمیگیره. خل شده پسرم. ببینم تو میتونی سر عقلش بیاری؟
برایم جالب است که هم آرسینه و هم زندایی، هنوز حجابشان را حفظ کرده اند. دایی اصلا مذهبی نیست؛ خانواده اش هم.
با این وجود، زن دایی و آرسینه اصرار دارند حجاب را، هرچند نصفهنیمه برای خودشان نگه دارند. دایی و خانوادهاش به طرز عجیبی فرهنگ غرب را کاملا نپذیرفتهاند.
یک ساعت در خانه دایی مینشینم و بعد قرار میشود ارمیا ببردم به آپارتمان مبلهای که برایم اجاره کرده؛ دقیقا نزدیک آپارتمان خودش. بین راه، ارمیا میپرسد:
-خب گفتی رشتهت چی بود؟
-مطالعات زنان.
-دقیقا روی چیِ زنان مطالعه میکنی؟!
-حقوقشون، جایگاهشون توی جامعه، نقششون... این چیزا.
زیر لب زمزمه میکند:
-حقوق زن...!
و بلندتر میگوید:
-حقوق زن میخوای فقط اروپا. البته امریکا هم پیشتازه... مهد حقوق و آزادی و عشق و حالِ زن! مثلا همین دیشب، همسایه طبقه بالام داشت حقوق زنشو تمام و کمال پرداخت میکرد.
انقدر محکم پرداخت میکرد که صدای فریادِ شادی زنش تا خونه منم میرسید! نمیدونی زنش از فرط خوشحالی و رسیدن به حقوقش چه جیغی میزد!
انقدر که پلیس اومد به مَرده گفت حقوق زنتو آرومآروم بده، زنها ظرفیت اینهمه محبت یه جا و درسته رو ندارن!
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا