رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_هشتاد_و_هشت
-درباره پسرداییت ارمیا، شاید بعدا خودش برات گفت یا ما گفتیم. گرچه فکر کنم خودت یه چیزایی فهمیده باشی.
البته یه تشکر ویژه هم ازت دارم بابت اینکه دهنت قرص بود و به این راحتی بهش اعتماد نکردی.
-من خیلی میترسم. تمام اعتمادمو از دست دادم. حرفای راشل خیلی منو ترسوند.
-میدونم. حق هم داری. حواست به ستاره و آرسینه باشه. متاسفم که اینو میگم اریحا، اما اوضاع خیلی خرابتر از اون چیزیه که ما فکر میکردیم. الان فقط ازت انتظار دارم مثل قبل آروم باشی و هرکاری میگن رو با نظارت ما انجام بدی.
-ارمیا میگفت توی آپارتمان آلمانم شنود گذاشتن... نکنه توی اتاقمم گذاشته باشن؟
-بعید نیست. من از اول احتمال میدادم خونه تون آلوده باشه.
دلم بدجور می لرزد و دیگر نمیتوانم ظاهرم را آرام نگه دارم:
-خب نمیشه میکروفون ها رو برداشت؟ ممکنه توی لباسا یا کیف و بقیه وسایلمم شنود بذارن؟
لبش را جمع میکند و بعد از چند لحظه میگوید:
-نه. اگه میکروفونها رو برداریم میفهمن تحت نظر ما هستن و همه چیز خراب میشه. البته بعیده انقدر تحت نظرت بگیرن.
چون از یه طرف فعلا آرسینه هست که حواسش بهت باشه و از یه طرفم هنوز نمیدونن تو بهشون مشکوک شدی.
با صدایی بغضآلود میپرسم:
-لیلا! ستاره چکاره ست؟ اگه بفهمه من با شما همکاری میکنم چکار میکنه؟
در آغوشم میگیرد و سرم را نوازش میکند:
-نگران نباش عزیزم. همه چی درست میشه. توکل کن به خدا.
روضه شروع شده اما سوالات من تمامی ندارند:
-ببینم، برای چی میخوان هیئت علمی دانشگاه بشم؟ به چه دردشون میخوره؟
-اونا الان شدیدا دنبال نفوذ توی جوامع دانشگاهی اند. مخصوصا توی حوزه علوم انسانی. میخوان از بین دانشجوهای همین مملکت، افراد مستعد برای اهداف خودشون رو شناسایی کنند و ازشون سربازای بی جیره و مواجبی بسازن که هرکاری میکنن: از نافرمانی مدنی و آشوب گرفته تا تبلیغ برای تفکر غربی و اسلام التقاطی. دانشجوها قشری هستن که همه چیزی میشه از بینشون درآورد. اونا احتمالا میخوان با تهدید تو، ازت برای شناسایی همین دانشجوها استفاده کنند. برای همین باید یه جایگاه خوب توی دانشگاه برات دست و پا کنن.
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا