🍀🌷رمان امنیتی
#عقیق_فیروزهای🍀🌷
قسمت
#شش
فیروزه
باید دل میکند، باید!
دیگر برایش اما و اگر و شاید مطرح نبود. میدانست تا از این مانع رد نشود، نمیتوانست جلوتر برود. باید دندان خراب را میکند و دور میانداخت؛ اما هنوز نپذیرفته بود فرهاد دندان خراب است. هم پذیرفته بود، هم نه. عقل و قلبش شبانه روز دعوا داشتند.خودش را به فرهاد مدیون میدانست.
شاید اگر فرهاد نبود،
همچنان در دنیای کوچک و کودکانهاش میماند. فرهاد باعث شده بود بشری بزرگ شود، گردن بکشد، دنیای اطرافش را ببیند و عقایدش را از نو بسازد.
بشرای سیزده ساله، زمین تا آسمان با بشرای شانزده ساله فرق داشت. این را همه میگفتند. میگفتند بشری یک باره بزرگ شد، جهش کرد، خانم شد.
خودش هم زندگی جدیدش را با وجود مخالفتهای هر از گاهیِ مادر دوست داشت.
فرهاد، بشری را در ابتدای راهی بی نهایت قرار داده بود، در ابتدای مسیر رشد، راهی که منتهی به بهشت میشد؛
درحالی که خودش نه میخواست و نه خبر داشت چنین لطفی به بشری کرده.
بشری اما، کمی که در این مسیر جلو رفت، فهمید تعلق خاطر به فرهاد ادامه مسیر را سخت میکند.
هرچه بزرگتر شد و جلوتر رفت،
محبت فرهاد دست و پاگیرتر شد. خاطرههای زیادی با فرهاد داشت. عقلش میگفت باید فرهاد را رد کند تا بتواند جلو برود، وگرنه سقوط حتمی است.
به جای جملات کتاب، سر و صدای دادگاه همیشه برپای درونش را میشنید. کتاب را بست و وسط سالن دراز کشید. چند پرتوی باریک آفتاب، توانسته بودند از بین شاخههای درخت انگور و پردهها فرار کنند و با چشمانش بازی میکردند.
دوباره همه چیز را از سه سال پیش مرور کرد. زمانی که در آستانه تغییر بود. در آستانه شناخت نسبت به جنس مخالف.
همان روزها، در همین اتاق مهمان خانه فرهاد را نگاه کرد، پسرخالهاش را! تا قبل از آن فرهاد را زیاد میدید، مخصوصا محرمها که مداح حسینیه بود.
اما سه سال پیش،
اولین بار فرهاد را نگاه کرد و بی آن که بداند چرا، حس کرد فرهاد با بقیه مردها فرق دارد. تا قبل از آن، تعریفی از جنس مخالف نداشت.
فرهاد بی آن که بخواهد،
باعث شده بود بشری متن مداحیهایش را بنویسد و درباره کربلا بیشتر بخواند. فرهاد خودش هم نمیدانست بشری را جهش داده.
بشری تا یکی دو ماه بعد از آن روزی که فرهاد برایش فرق کرد،
نمیدانست چرا روی فرهاد حساس است. اصلا تعریفی از این احساس عجیب نداشت. گاهی آن قدر درباره این احساس ناشناخته فکر میکرد که به هیجان میآمد و ذوق میکرد، یا گریهاش میگرفت.
به هرحال، طول کشید تا بفهمد عاشق شده است.
🍀ادامه دارد...
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
@romankadahz