#اشتباه_بزرگ🥀
#پارت_17
اسما: چشمامو که باز کردم دیدم تو اتاق بیمارستانم دستام تو دست صباست داوودم بالاسرمه..
صبا: داوود،
اسما جان خوبی
داوود: آجی جان؟
اسما: خو... بم❤️
داوود: قربونت برم صورتت چی شده؟
اسما: ای داد بیداد، صورتم... خیلی بد کبود شده بود...
خدانکنه عزیزم،
اممممم راستش.....
سرم گیج رفت بعدش افتادم دیگه یادم نیست😅
داوود: میدونستم یه چیزی هست که نمیگه پرسیدم...
کجا این اتفاق افتاد؟
اسما: رفته بودم پارک رز داشتم قدم میزدم سرم گیج رفت و....
ــــــــــــــــــ
اسما: توی ماشین داشتم به اتفاقات امروز فک میکردم....
حرفای رسول آزارم میداد ولی بهترین بهانه بود برای جدایی😭
ای خدا، اخه چرا رسول باید همچین فکری درمورد من بکنه😞
ــــــــــــــــ فرد، سایت ــــــــــــــــــ
رسول: به خاطر وارد بودن اسما اقا محمد گفته بود کنار من بشینه....
طوری که اصلا انگار منی وجود ندارم اومد نشست...
گیر کرده بودم بین دوراهی...
محمد اسما رو گذاشته مهم ترین بخش سایت
بهش بگم
بهش نگم...
اون قسمت صورتش که زده بودم تو گوشش سمت من بود.... با اینکه خیلی ازم دلخور بود اما دستش رو صورتش بود که نبینم....
واسش پرونده جدید اوردن مجبور شد دستشو برداره...
وقتی دیدم صورت کبودشو، حالم خراب شد.... کل اداره رو سرم میچرخید...... سریع بلند شدم رفتم سمت روشویی.... چند مشت آب زدم به صورتم
ــــــــــــــــ
اسما: خواستم پاشم برم دنبال رسول ولی منصرف شدم، دیدم داره برمیگرده.. خیلی ریلکس نشستم سرجام
حالم خراب بود، از همیشه بیشتر....
ـــــــــــــــــ
فرشید: با لادن رفتیم اداره...
شیرینی هارو پخش کردیم و رسیدیم به رسول...
بفرمایید اقا رسول
رسول: سعی کردم روز فرشیدو خراب نکنم و مثل همیشه باشم...
به به به اقا فرشید..
شیرینی چیه؟
فرشید: نامزدی
رسول: اممم، نامزدی کی؟ 😂
فرشید: بنده😂
رسول:وا😐
چرا به من نگفتی اخه
فرشید: یکم حول حولکی شد به هیچکس نگفتم جز سع...
از اونجایی که متوجه اشتباهم شدم ادامه حرفمو نزذم😂🤦♂
رسول: به سعییدددد گفتیییی بهههه مننن نگفتیییی😐😂😂
سعید: رسول ااارووووم...
چرا مث بچه ها رفتار میکنی😂😳
اسما خانم رو چه حسابی تصمیم گرفتی زن این خل بشی؟!!!
اسما: لبخند تلخی زدم...
اینمه میگن لبخند تلخ من از گریه غم انگیز ترست واقعا همینه💔
رسول: سعی کردم بی تفاوت به حرف سعید بگم: خب حالا اون دختر بدبخت بیچاره کیه؟ 😂
فرشید: لبمو گاز گرفتم و به لادن نگاه کردم
رسول: زبونم بند اومده بود😂
خیلی پشیمون نگاهشون کردم....😅
امممم... به پای هم پیر بشید❤️😂
اسما: اقا فرشید تبریک میگم... لادن جان تبریک میگم ان شاءالله خوشبخت بشید و به هم وفا دار بمونید
رسول: پوزخنده ای زدم و زیر لب گفتم: وفادار😏
ــــــــــــــ
سعید: به شاخ شمشاد
سلام خانم فردوسی
تبریک میگم...
ـــــــــــــ
محمد: آقا مبارکــــــ استــــــــــ
ــــــــــ
و بقیه هم تبریک....
پ.ن¹: ـ.....ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ