#اشتباه_بزرگ🥀
#پارت_35
رسول: بلاخره اومدن بیرون..
صبا: با ترس دویدیم سمتش، خانم دکتر چی شد!
دکتر: خدا رحم کرد، خطر از بیخ گوشش گذشت...
فعلا تو کماست.... و حالش تعریفی ندارع
فقط توکلتون به خدا باشه...
ـــــــــــــــــــــــــ
1هفته بعد:
محمد: رسول دوباره حالش خراب شده بود... تو نمازخونه دراز کشیده بود رفتم پیشش...
خواست بلند بشه که دستشو گرفتم
رسول خوبی!
رسول: لبخند تلخی زدم و گفتم: خوبم اقا...
محمد: ابروهامو بالا انداختم و گفتم: کاملا معلومه🤨
رسول: همچنان سربه زیر...
محمد: رسول، توکلت به خدا باشه...
خدا خیـــــلی بزرگه....
حتما به صلاح بوده..
همه کارای خدا حساب و کتاب داره...
همین اتفاق باعث شد، تو از رو ظاهر قضاوت نکنی، زود تهمت نزدی، دل آدمارو راحت نشکنی
رسول: با همه حرفاش قلبم به درد میومد... یاد کارای اشتباه خودم افتادم...
راست میگفت....
چصدر زود قضاوت کردم
چقدر زود تهمت ناروا نزدم
چقدر راحت دل شکوندم
خدا منو ببخشه...
محمد: اینو نگفتم خودتو سرزنش کنی..
رسول: با تعجب سرمو بالا کردم😳
محمد: نفسی کشیدم و گفتم:
شنیدم استاد! بلند بلند فکر کردی😐😂
پ.ن¹:...🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ