#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_46
آوا: محمد..
محمد: جانم
آوا: کاترین و جیمز دارن میرن بیرون...
محمد: خیلی خب..منو عطیه میریم ت میم
آوا:با تعجب بهش نگاه کردم..
خب منو عطیه بریمم..
محمد:نمیشه آوا جان...جیمز کیس رسوله ولی نمیتونه بره که..
من به جاش میرم تو هم اینجا باش حواست باشه به همه چیز
رسولم که اتاق خودشه..توهم اتاق خودتونی..
فقط اگه حالش بد شد به من زنگ بزن..
درضمن نگران نباش دوتا ازنیروهامون میان بالا..
آوا: از کنار آقا رسول بودن میترسیدم...
ترسم ازاین بود که چرا هروقت میبینمش یه حالی میشم!
چرا تپش قلب میگیرمو دستپاچه میشم!
ــــــــــــــــــــــــــ
آوا: من پای سیستم بودم اون خانمی که نیرو کمکی بود هم کنارم بود.. همونطور که محمد گفت در مخفی رو باز گذاشتم تا اگه حال اقا رسول بد شد متوجه بشم...
اون آقاهم کنار اقای نوروزی بود..
هدفونو رو گوش گذاشتمو کارمو شروع کردم..
ــــــــــــــ
عطیه: اههه اینا چقدر میرن بیرون... الان باید پیش رسول باشم ولی افتادم دنبال اینا!
محمد: لبخند زدمو گفتم: اگه میخوای برم بگم ببخشید برادر همسرم حالش خوب نیست اگر میشه چند روزی تشریف نبرید بیرون تا ما پیش اون باشیم بعذش برید بیرون ماهم میوفتیم دنبالتون ببینیم کجاها میرید چیکارا میکنید😂😐
عطیه: 😂😐
ــــــــــــــــــــ
جیمز: خب عشقم
کاترین: کوفتو عشقم...
جانم عزیزم 😒☺️
جیمز: کجا بریم؟
کاترین: سرقبر تو..
نمیدونم، هرجا دوست داری...
هرجا که تو باشی خوبه🤢😊
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ