#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_52
چند روز بعد:
نرگس: آوا رو بغل کردمو سلام کردم...
آوا: لبخند زدمو منم سلام کردم...
تو اینجا چیکار میکنی
نرگس: از تو بغلش در اومدمو گفتم:مث اینکه اینجا محل کارمه ها😂 شما باید بگی اینجا چیکار میکنی؟
یه ابرومو انداختم بالا گفتم: بگو ببینم.. چرا هیچی به من نگفتی!
این چند روز رو من مرخصی بودم..
با از دهن پرستارا بشنوم اینجایین؟
بعد از کمی مکث گفتم: حالا.. حالت خوبه؟
آوا: به معنی نه سرمو تکوم دادم...
نرگس: بیا... بیا بریم تواتاق من یکم استراحت کن.. منم برم ببینم چه خبره..
ــــــــــ
آوا: رو تختی که واسه بیمارا بود دراز کشیده بودم...
دستمو گذاشته بودم رو پیشونیم...
که با صدای در سریع بلند شدمو نشستم..
نرگس: بعد از چند بار در زدن وارد اتاق شدم..
آوا: از روی تخت بلند شدمو نشستم رو صندلی...
خب... چیشد؟
نرگس: نفس عمیقی کشیدمو گفتم:
عطیه فردا مرخصه ولی به خاطر اینکه بچش زیر دستگاهه که دستگاه خطر ناکیم نیستو فقط یکم بچه رو تقویت میکنه... بچه ان شاءالله سه روز دیگه مرخصه..
آقا محمد که... هنوز.. داخل کمان و.... هیچی تغییر نکرده...
آقا رسول هم که.. خداروشکر عملشون موفقیت آمیز بوده.. الانم که منتقل شدن به بخش
ان شاءالله یکی دو هفته دیگه ایشونم مرخصن..
آوا: فقط محمد فعلا موندگاره...
پ.ن: محمد💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ