«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_51 یک هفته بعد:: آوا: محمد.. بیا اینجا سریع محمد: جانم چیشده؟ آوا: مثل
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_52
چند روز بعد::
سایت::
محمد: از اونجایی که خیلی خوب کاراتو انجام میدی پس ما بیشتر بهت نیاز داریم..
تصمیم گرفته شده که بری سر میز رسول با رسول کاراتو انجام بدی..
آوا: امکان نداره محمد فکرشم نکن
محمد: یعنی چی!
این یه دستوره توهم موظفی اطاعت کنی
حالاهم برو سرکارت...
آوا: با دلخوری از اتاق خارج شدم...
اهههه یعنی چی اخه...
ــــــــــــــ
آوا: همه کارامو انجام داده بودم.. حتی کارای عقب مونده رو..
وسائلمم جمع کرده بودم که فردا ببرم سر اونیکی میز..
ــــــــــــــ فردا ــــــــــــ
آوا: تا حالا هیچوقت انقدر استرس نداشتم...
دستام میلرزید...
همه وسائلو برده بودم.. فقط مونده بود یه سری پرونده که دستم بودن... رفتم سمت میز...
تپش قلبم شروع شد...
زیرلب سلامی کردمو نشستم رو صندلیم...
خیلی موذب بودم...
با اومدن محمد دوتامون بلند شدیم
پ.ن¹: بعله😂😌
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_51 دوروز بعد: رسول: داشتم از پشت شیشه به بچه عطیه و محمد نگاه میکر
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_52
چند روز بعد:
نرگس: آوا رو بغل کردمو سلام کردم...
آوا: لبخند زدمو منم سلام کردم...
تو اینجا چیکار میکنی
نرگس: از تو بغلش در اومدمو گفتم:مث اینکه اینجا محل کارمه ها😂 شما باید بگی اینجا چیکار میکنی؟
یه ابرومو انداختم بالا گفتم: بگو ببینم.. چرا هیچی به من نگفتی!
این چند روز رو من مرخصی بودم..
با از دهن پرستارا بشنوم اینجایین؟
بعد از کمی مکث گفتم: حالا.. حالت خوبه؟
آوا: به معنی نه سرمو تکوم دادم...
نرگس: بیا... بیا بریم تواتاق من یکم استراحت کن.. منم برم ببینم چه خبره..
ــــــــــ
آوا: رو تختی که واسه بیمارا بود دراز کشیده بودم...
دستمو گذاشته بودم رو پیشونیم...
که با صدای در سریع بلند شدمو نشستم..
نرگس: بعد از چند بار در زدن وارد اتاق شدم..
آوا: از روی تخت بلند شدمو نشستم رو صندلی...
خب... چیشد؟
نرگس: نفس عمیقی کشیدمو گفتم:
عطیه فردا مرخصه ولی به خاطر اینکه بچش زیر دستگاهه که دستگاه خطر ناکیم نیستو فقط یکم بچه رو تقویت میکنه... بچه ان شاءالله سه روز دیگه مرخصه..
آقا محمد که... هنوز.. داخل کمان و.... هیچی تغییر نکرده...
آقا رسول هم که.. خداروشکر عملشون موفقیت آمیز بوده.. الانم که منتقل شدن به بخش
ان شاءالله یکی دو هفته دیگه ایشونم مرخصن..
آوا: فقط محمد فعلا موندگاره...
پ.ن: محمد💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_51 سارا: سما.. سما: جونم سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سما: بسم الل
#عشق_بی_پایان
#پارت_52
امیر: خانم حسینی... خانم حسینی...
چیشد..
سارا: عه اینجایید...
من با سما صحبت کردم...
به نظرم بهتره شما خودتون باهاش صحبت کنید..
با اجازه...
ــــــ فردا ــــــ
امیر: منتظر سما خانم بودم....
دیدم داره میاد داخل...
خانم حسینی... میتونم چند لحضه وقتتونو بگیرم...
ـــــــــــ
رسول: داشتم تو راه رو قدم میزدم...
خیلی ذهنم مشغول بود..
دیدم امیر و سما داره میرن تو حیاط...
بدو بدو رفتم پایین...
ـــــــ
امیر: فک کنم سارا خانم باهاتون صحبت کردن...
من... بهتون علاقه دارم...
سما: سرمو پایین انداخته بودم...
رسول: بعد از کمی فکر کردن لبخند رضایت روی لب هام نقش بست...
وای خدا...
ــــــــــ
امیر: بعد از تموم شدن حرفامون رفتم سمت در ورودی که بذم تو سایت... دیدم رسول اونجاست...
رسول... فال گوش وایساده بوی...
رسول: امیر تو سما خانمو دوست داری یا سارا خانمو...
امیر: چطور..
رسول: بگو...
امیر: خب خودت دیدی دیگه... از سما خاستگاری کردم...
رسول: ینی از اول منتظورت سما حسینی بود..
امیر: اره خو
رسول: زدم زیر خنده...
امیر: چرا میخندی...
رسول: من فک میکردم سارا رو میخوای
امیر: مکه تو سارا رو دوست داری
رسول: اره..
امیر: خندیدمو گفتم: من فک کردم تو سما رو دوست داری.. 😂
رسول: دوتایی خندیدیمو همو بغل کردیم😂
پ.ن: تشابه فامیلی 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ