«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_48 رویا: داشتم دنبال شکلات میگشتم که یهو رسول اومد تو... رسووولل... سکته کردمم
#عشق_بی_پایان
#پارت_49
چند روز بعد:
امیر: همش عذاب وجدان داشتم...
نمیدونم برم بهش بگم...
نگم...
اگه بگم رسول...
ای خدا...
الان بهترین راه ممکن استخاره ست...
ـــــــــــــ
رویا: رسول جان... میشه اروم باشی...
باید صحبت کنیم...
الان تو رفتی گفتی کشیدم عقب خوشبخت بشی
برادر من خب مگه تو دلت پیش سارا نیست... چرا رفتی اینو گفتی...
بعدش اینجوری افسرده بشینی یه گوشه نه حرف بزنی نه غذا بخوری...
اینا راه حل نیست...
رسول: الان دیگه کاری ازم بر نمیاد...
امیر تا الان حرف دلشم زده به سارا..
رویا: بعید میدونم به این زودی بره حرفی بزنه...
ــــــــــــ
امیر: جواب استخاره خوب اومد...
ولی دلم راضی نبود... بسم الله گفتمو رفتم که سارا خانمو پیدا کنم...
پ.ن: بعید میدونم بره به این زودی حرفی بزنه...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_49 چند روز بعد: امیر: همش عذاب وجدان داشتم... نمیدونم برم بهش بگم... نگم...
#عشق_بی_پایان
#پارت_50
امیر: خانم حسینی...
ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم...
سارا: بفرمایید...
امیر: م.. من... من میخواستن بگم که...
میشه با.. سما خانم صحبت کنید ببینید قصد ازدواج دارن...
ینی...
بپرسید.. که...
بگید که... امیر گفته...
رسول: دیدم امیر داره با سارا حرف میزنه...
همین اول تپش قلب اومد سراغم...
سارا: اقای جاهد بفرمایید لطفا...
امیر: با من ازدواج میکنید..
رسول: دستمو به دیوار گرفتم تا تعادلم حفظ بشه
قلبم داشت از تو سینم کنده میشد...
ـــــــــــــ
رویا: رسول...
رسول منو ببین...
چت شد یهو...
رسول: نگاهمو به رویا دادم...
لبخند تلخی زدمو گغتم: ازش خاستگاری کرد..
رویا: مطمعنی...
رسول: خودم دیدم...
پ.ن: خاستگاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_50 امیر: خانم حسینی... ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم... سارا: بفرمایید... ام
#عشق_بی_پایان
#پارت_51
سارا: سما..
سما: جونم
سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟
سما: بسم الله... 😂
جای تورو تنگ کردم؟ 😂
چیشد این اومد تو ذهنت..
سارا: بگووو
سما: اگی کیس خوبی باشه چرا ک نه😂🤷🏻♀
سارا: از نظر تو کیس خوب چیست کیست!؟ 😂🧐
سما: کسی که ایده آل هامو داشته باشه...
سارا: ای باباااا... خب ایده آل هات چین...
سما: دین، اخلاق
سارا: خب اینارو به نظرت اقا امیر داره؟
سما: چی...
سارا: اقا امیر...
امیر جاهد..
تورو از من خاستگاری کرد😎😂
سما... چرا چیزی نمیگی😂😐
سما: چی بگم خو...
سارا: ذوق زده نشدی؟
سما: نه😂😐
سارا: جدی میگی؟ 😂😐
سما: نه😂😂
سارا: من چی بگم بهش خو...
سما: باید خودش باهام حرف بزنه😌😂
سارا: ینی من بهش بگم بیاد باخودت حرف بزنه...
سما: اوم...
پ.ن: خودش باید حرف بزنه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_51 سارا: سما.. سما: جونم سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سما: بسم الل
#عشق_بی_پایان
#پارت_52
امیر: خانم حسینی... خانم حسینی...
چیشد..
سارا: عه اینجایید...
من با سما صحبت کردم...
به نظرم بهتره شما خودتون باهاش صحبت کنید..
با اجازه...
ــــــ فردا ــــــ
امیر: منتظر سما خانم بودم....
دیدم داره میاد داخل...
خانم حسینی... میتونم چند لحضه وقتتونو بگیرم...
ـــــــــــ
رسول: داشتم تو راه رو قدم میزدم...
خیلی ذهنم مشغول بود..
دیدم امیر و سما داره میرن تو حیاط...
بدو بدو رفتم پایین...
ـــــــ
امیر: فک کنم سارا خانم باهاتون صحبت کردن...
من... بهتون علاقه دارم...
سما: سرمو پایین انداخته بودم...
رسول: بعد از کمی فکر کردن لبخند رضایت روی لب هام نقش بست...
وای خدا...
ــــــــــ
امیر: بعد از تموم شدن حرفامون رفتم سمت در ورودی که بذم تو سایت... دیدم رسول اونجاست...
رسول... فال گوش وایساده بوی...
رسول: امیر تو سما خانمو دوست داری یا سارا خانمو...
امیر: چطور..
رسول: بگو...
امیر: خب خودت دیدی دیگه... از سما خاستگاری کردم...
رسول: ینی از اول منتظورت سما حسینی بود..
امیر: اره خو
رسول: زدم زیر خنده...
امیر: چرا میخندی...
رسول: من فک میکردم سارا رو میخوای
امیر: مکه تو سارا رو دوست داری
رسول: اره..
امیر: خندیدمو گفتم: من فک کردم تو سما رو دوست داری.. 😂
رسول: دوتایی خندیدیمو همو بغل کردیم😂
پ.ن: تشابه فامیلی 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_52 امیر: خانم حسینی... خانم حسینی... چیشد.. سارا: عه اینجایید... من با سما
#عشق_بی_پایان
#پارت_53
رسول: سلامممم رویا خانوووم
رویا: با تعجب گفتم: سلام😳
چیشده؟
رسول: چیزی نشده...
رویا: تا یه ساعت پیش نمیتونستی یه کلمه حرف بزنی...
الان چطوری انقدر سرحال شدی...
با سارا حرف زدی؟
رسول: نه...
سارا: با اقا امیر حرف زدی؟
رسول: ابروهامو بالا انداختمو گفتم نچ
سارا: عهههه خب بگو ببینم چیشد
رسول: اصن امیر سارارو نمیخواسته😂
سما رو میخواست...
یه تشابه فامیلی داشت زندگیمو از بین میبرد😂
رویا: زدم زیرخنده 😂
پ.ن: خب...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ