«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_121 رسول: بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت کامپیوترو خاموش کردمو سرمو گذاشتم رو م
سارا: وارد سایت شدم.. چقدر ادماش آشنان... انگار قبلا دیدمشون... داشتم میرفتم که یه خانم اومد جلو.. شادی: سلام فک کنم شما نیرو جدیدی؟ سارا: بله... شادی: باهاش دست دادم شادی کیانی هستم خوشبختم... سارا: سارا حسینی هستم.. همچنین.. شادی: حسینی؟ سارا: بله.. مشکلی پیش اومده؟ شادی: شما خواهر سما هستید؟ سارا: تا خواستم حرف بزنم... سما: سارااااا سلامممم سارا: کپ کرده بودم... سما... اینجا چیکار میکنی 😂😍 سما: بیا خودت میفهمی.. ـــــــــ سارا: همرا دو سه نفر دیگه که عضو جدید بودن تو اتاق کنفرانس منتظر بودیم که بقیه اومدن... بلند شدیم.. با دیدن اقای عبدی چشام از تعجب گرد شده بود... اقا محمد... اقا داوود.. اقا سعید.. اقا فرشید... اقا امیر... ر. س. و. ل.. قلبم داشت از جاش کنده میشد.. نفس عمیقی کشیدم... سعی کردم طوری رفتار کنم که اصلا عین خیالمم نیست... پ.ن: قلبم داشت از جاش کنده میشد.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ