«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_125 خونه: سارا: همش فکرم پیش رسول بود... حرفاش.. حرکاتش.. دتشتم دیونه میشدم
سارا: الان چند روزه باید این گزارو تحویل رسول بدم... ولی نمیتونم... اصلا پام سمت میزش نمیره.. دیدم نیستش بهترین فرصت بود.. بلند شدمو رفتم سمت میزش... برگه هارو مرتب گذاشتم رو میزش... برگشتم که برم سمت میزم... با دیدن رسول سرجام میخکوب شدم... یه لحضه باهم چشم تو چشم شدی اما سریع سرمو پایین انداختمو رفتم سمت میزم... رسول: با نگاهم دنبالش کردم... نشستم روی صندلی.. گزارشارو برداشتم..لبخندی زدم..هنوزم دست خطش قشنگه🙂💔 ــــــ خونه: سارا: رفتم تایه آبی به صورتم بزنم... خیلی حالم بد بود... همش چهرش جلو چشام بود... بعد سه سال.. این چه کابوسیه ای خدا... روبه روی آینه ایستاده بودم.. چقدر رنگم پریده بود... دوسه شبه درست نمیتونم بخوابم... آبی به صورتم زدم... دیگه گریم دراومده بود... همینطوری به صورتم اب میزدم... سرمو پایین انداخته بودمو گریه میکردم... دستمو جلوی دهنم گذاشته بودم که صدایی ازم در نیاد.. سرمو بالا اوردم.. صورتمو پاک کردم.. اشکامو پاک کردم.. به تصویرم که توی آینه افتاده بود زل زدم... یه چهره خسته... ناامید...غمگین.. چشمامو بستمو دوباره بازشون کردم.. دیکه نباید بزارم اینجوری نابود بشم... اگه قلبم چیز دیگه ای میگه حداقل تو رفتارم نباید نشون بدم... باید یه آدم دیگه بشم... پ.ن: یه ادم دیکه.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ