«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_123 سارا: رپیا بدو بدو خودشو رسوند.. رویا: با چشم دنبال سارا میگشتم.. رفتمو
#عشق_بی_پایان
#پارت_124
رسول: نگاهم رفت سمت سارا...
نگاهم گره خورد به حلقه ای که تو دستش بود...
احساس کردم نمیتونم نفس بکشم...
از روی صندلی بلند شدم..
ببخشیدی گفتمو رفتم تو حیاط...
سارا: با نگاهم دنبالش کردم...
اما بعد سریع سرمو پایین انداختم..
ــــــــــــ
رویا: خب.. سارا جون چه خبر...
حلقه چی میگه تو دستت..
سارا: لبخند زدم: سلامتی...
نمیخواستم جواب سوال دومشو بدم..
رویا: سارا نپیچون منو😂
حلقههه
سارا: تا خواستم حرف بزنم شادی صدام زد..
شادی: خانم حسینی.. یه لحضه..
سارا: ببخشیدی گفتمو رفتم سمتش..
جانم؟
ـــــــــ
شادی: نمیتونم به این سیستم وصل بشم...
سارا: نشستم روی صندلیش...
کمی با کیبورد ور رفتم...
عزیزم فقط اقای.... رضایی.. میتونن.. به این سیستم وصل بشن...
شادی: یعنی بقیه اصلا نمیتونن ببینش؟
سارا: چرا ولی باید از اقای رضایی کدشو بگیرید...
شادی: میشه شما این لطفو بکنی؟
سارا: سرمو پایین انداختم.. من.... من کلی کار دارم.. باید اونارو انجام بدم...
ببخشیدی گفتمو خودمو رسوندم به میزم...
سرمو مابین دستام گرفتم...
حتی اسمشم که لبه زبونم میارم حالم بد میشه...
وای خدا...
پ.ن: حتی اسمش...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_124 رسول: نگاهم رفت سمت سارا... نگاهم گره خورد به حلقه ای که تو دستش بود... ا
#عشق_بی_پایان
#پارت_125
خونه:
سارا: همش فکرم پیش رسول بود...
حرفاش.. حرکاتش..
دتشتم دیونه میشدم
بلند شدم تا اتاقمو مرتب کنم..
رسیدم به کشوها
همشونو ریختم رو زمین
وسائلی که تو کیفم بودم ریختم
داشتم مرتب میکردم که نگاهم خورد به تسبیح
قتپش قلب اومد سراغم
دستمو بردم سمتشو برش داشتم
زل زده بودم بهش
همه خاطراتم مرور شد
لبخند تلخی زدمو توی مشتم گرفتمش
بغضمو قورت دادمو بلند شدم رو تخت نشستم
دراز کشیدمو تسبیحو گذاشتم رو قلبم...
ــــــــــ
رسول: تمام تلاشمو میکردم که به سارا فکر نکنم..
ولی نمیشد... با هرچیز کوچیکی یادش میوفتادم...
بیشتر از همه حلقه اش... یاد حلقه ای که تو دستش بود میوفتم نفسم بند میاد...
یعنی واقعا ازدواج کرده...
من تو این سالا نتونستم به هیچکی جز اون فکر کنم...
ولی اون ازدواج کرده!
ای کاش...
ای کاش اینجوری نمیشد.
پ.ن: ای کاش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_125 خونه: سارا: همش فکرم پیش رسول بود... حرفاش.. حرکاتش.. دتشتم دیونه میشدم
#عشق_بی_پایان
#پارت_126
سارا: الان چند روزه باید این گزارو تحویل رسول بدم...
ولی نمیتونم... اصلا پام سمت میزش نمیره..
دیدم نیستش بهترین فرصت بود.. بلند شدمو رفتم سمت میزش...
برگه هارو مرتب گذاشتم رو میزش...
برگشتم که برم سمت میزم...
با دیدن رسول سرجام میخکوب شدم... یه لحضه باهم چشم تو چشم شدی اما سریع سرمو پایین انداختمو رفتم سمت میزم...
رسول: با نگاهم دنبالش کردم...
نشستم روی صندلی.. گزارشارو برداشتم..لبخندی زدم..هنوزم دست خطش قشنگه🙂💔
ــــــ
خونه:
سارا: رفتم تایه آبی به صورتم بزنم...
خیلی حالم بد بود...
همش چهرش جلو چشام بود...
بعد سه سال.. این چه کابوسیه ای خدا...
روبه روی آینه ایستاده بودم..
چقدر رنگم پریده بود...
دوسه شبه درست نمیتونم بخوابم...
آبی به صورتم زدم...
دیگه گریم دراومده بود...
همینطوری به صورتم اب میزدم...
سرمو پایین انداخته بودمو گریه میکردم...
دستمو جلوی دهنم گذاشته بودم که صدایی ازم در نیاد..
سرمو بالا اوردم..
صورتمو پاک کردم.. اشکامو پاک کردم..
به تصویرم که توی آینه افتاده بود زل زدم...
یه چهره خسته... ناامید...غمگین..
چشمامو بستمو دوباره بازشون کردم..
دیکه نباید بزارم اینجوری نابود بشم...
اگه قلبم چیز دیگه ای میگه حداقل تو رفتارم نباید نشون بدم...
باید یه آدم دیگه بشم...
پ.ن: یه ادم دیکه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨
_وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
_چرا بهم خیانت کردی
_طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم
_چرا باهام این کارو کردی
_من هنوز عاشقتم
_رسول اصلا حالش خوب نیست
_تو قبلا ازدواج کردی
_تو محضر یه نه گفت و رفت
_چرا شناسنامه ات المثنی ست؟
_یعنی این همه مدت بهم دروغ گفته؟
رمانی از جنس عشق و غم🖤🥀
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨ _وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
لطفا بنرمونو تو کانالاتون پخش کنید و برای دوستاتون بفرستیدش❤️✨