«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_117 عبدی: قراره نیروی جدید برامون بیاد... حواستونو جمع کنین.. بزارید یه مدت ای
#عشق_بی_پایان
#پارت_118
سارا: داشتم وسائلامو میچیدم...
کیفمو اوردم تا وسائل توشو خالی کنم..
نگاهم خورد به تسبیح..
درش اوردمو نگاهی کردم. لبخند روی لبام نقش بست.. تا صدای در اومد سریع برش داشتم...
سما: سارا تو اتاق نشسته بود..
در زدم ووارد شدم..
تو چهار چوب در دست به سینه ایستاده بودم...
هرموقع میومدم اینجا اتاقتو تمیز میکردم..
سارا: دستت درد نکنه
سما: به نشانه خواهش میکنم.. چشمامو بستمو باز کردم..
راستی کدوم سایت منتقل شدی.. نزدیکای سایت قدیمی خودمونه تقریبا..
دو سه تا کوچه بالاتر..
سما: جدی؟
سارا: اوم..
فقط دوتا سایت تو یه منطقه عجیب نیست؟
نمیدونستم دوتا سایت اونجاست..
سما: لابد عجیب نیست😂🙄
پ.ن: دوتا سایت تو یه منطقه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_118 سارا: داشتم وسائلامو میچیدم... کیفمو اوردم تا وسائل توشو خالی کنم.. نگاهم
#عشق_بی_پایان
#پارت_119
خونه سما و امیر:
امیر: کجا افتاده محل خدمتش؟
سما: خندیدمو گفتم: فردا میبینی..
امیر: رسول بفهمه...
سما: پریدم وسط حرفش..
امشب چیزی بهش نگیا...
امیر: چرا..
سما: عزیزم فردا متوجه میشی😂
امیر: خیلی خب😂💔
حداقل یه چیزی بیار بخوریم..
سما: امیررر
تازه شام خوردیم😂😐
امیر: کنترلو گذاشتم رو میز و گفتم: ای بابا..
بلند شدمو رفتم تو آشپز خونه..
سما: دوتا دستمو گذاشتم رو کمرم و امیرو نگاه میکردم
امیر: رفتمو به لیوان برداشتمو گرفتم زیر آب سرکن..
آبو که دیگه میتونم بخورم؟ 😂
سما: زدم زیر خنده😂
ـــــــــــ
رسول: رویااا
صد بار گفتم میای تو در بزن😐
رویا: عهههه این جمله مخصوص منهه هااا
اولین بارمم هست بدون در زدن میام تو..
اداشو دراوردمو حرفشو تکرار کردم: صدبار کفتم در بزن بیا تو🤥😂
رسول: خندیدمو گفتم: چیه حالا؟!
پ. ن: چیه حالا؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_119 خونه سما و امیر: امیر: کجا افتاده محل خدمتش؟ سما: خندیدمو گفتم: فردا م
#عشق_بی_پایان
#پارت_120
رویا: نشستم رو تخت... و صندلیشو برگردوندم سمت خودم..
همینطوری نگاش میکردمو حرفی نمیزدم..
رسول: رویا...
ده دقیقه س همینجوری داری نگا میکنی ...
حرف بزن دیگه..
رویا: سارا...
اگه سارا برگرده...
رسول:صندلیو برگردوندم رو به میز...
ک.. کدوم سارا!؟
رویا: همون سارایی که تا دم عقد رفتینو نمیدونم چرا بهم زدی عقدتونو...
رسول: نمیدونی چرا؟
رویا: اگه اون دلیل مسخره تو میگی که. .
رسول: برگشتم سمتش..
دلیل مسخره؟
نمیخوام درموردش حرف بزنیم...
باشه هرچی تو میگی درسته..
ولم کن برو بیرون کار دارم...
رویا: دلیلت مسخره ست چون صدرا گفته بوده سارا زنم بوده باور کردی.. چون گفته شناسنلمه اش المثنی ست باور کردی ک زنش بوده.. شاید راست گفته شناسنامه اش گم شده...
اصلا صدرا از رو حسودی گفته
خپدت گفتی گفته نمیزارم بهم برسید..
رسول: همونطور که تایپ میکردم گفتم: باشه هرچی تو میگی درسته
بفرما بیرون..
رویا: جواب سوال منو بده..
اگه برگرده چیکار میکنی!؟
رسول: جشن میگیرم..😐
چیکار میخوای بکنم؟
رویا: گوشیم زنگ خورد از سر تاسف سری تکون دادمو رفتم جواب بدم...
پ.ن: اگه برگرده چیکار میکنی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_120 رویا: نشستم رو تخت... و صندلیشو برگردوندم سمت خودم.. همینطوری نگاش میکردمو
#عشق_بی_پایان
#پارت_121
رسول: بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت کامپیوترو خاموش کردمو سرمو گذاشتم رو میز...
حرفای رویا تو سرم اکو میشد..
«همون سارایی که تا دم عقد رفتینو نمیدونم چرا بهم زدی عقدتونو»
«اگه برگرده چیکار میکنی»
«دلیل مسخرت»
«شاید واقعا شناسنامه ش گم شده باشه»
«اصلا صدرا از رو حسودی گفته»
«خودت گفتی گفته نمیزارم بهم برسید»
نکنه برگشته...
اگه واقعا برگرده چیکار کنم...
پ.ن: اگه واقعا برگرده چیکار کنم!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_121 رسول: بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت کامپیوترو خاموش کردمو سرمو گذاشتم رو م
#عشق_بی_پایان
#پارت_122
سارا: وارد سایت شدم..
چقدر ادماش آشنان...
انگار قبلا دیدمشون...
داشتم میرفتم که یه خانم اومد جلو..
شادی: سلام فک کنم شما نیرو جدیدی؟
سارا: بله...
شادی: باهاش دست دادم شادی کیانی هستم خوشبختم...
سارا: سارا حسینی هستم.. همچنین..
شادی: حسینی؟
سارا: بله.. مشکلی پیش اومده؟
شادی: شما خواهر سما هستید؟
سارا: تا خواستم حرف بزنم...
سما: سارااااا
سلامممم
سارا: کپ کرده بودم...
سما... اینجا چیکار میکنی 😂😍
سما: بیا خودت میفهمی..
ـــــــــ
سارا: همرا دو سه نفر دیگه که عضو جدید بودن تو اتاق کنفرانس منتظر بودیم که بقیه اومدن...
بلند شدیم..
با دیدن اقای عبدی چشام از تعجب گرد شده بود...
اقا محمد... اقا داوود.. اقا سعید.. اقا فرشید... اقا امیر... ر. س. و. ل.. قلبم داشت از جاش کنده میشد..
نفس عمیقی کشیدم... سعی کردم طوری رفتار کنم که اصلا عین خیالمم نیست...
پ.ن: قلبم داشت از جاش کنده میشد..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_122 سارا: وارد سایت شدم.. چقدر ادماش آشنان... انگار قبلا دیدمشون... داشتم می
#عشق_بی_پایان
#پارت_123
سارا: رپیا بدو بدو خودشو رسوند..
رویا: با چشم دنبال سارا میگشتم..
رفتمو بغلش کردم..
خوش اومدی قربونت برممم
ــــــــــ
عبدی: خب... یه بار دیگه پرونده رو مرور میکنیم...
به خانم رضایی نگاه کردم که شروع کنه..
رویا: گلی ثابتی و مرجان شرفی...
که هردوشون تحت نظرن..
نه گلی ثابتی و نه مرجان شرفی هیچ سو سابقه ای ندارن
فرشید: ادامه دادم: کارشون مهمونی راه انداختنه و سعی میکنن افراد ثروتمندی که شناخته شدن رو گیر بندازن و به گروهشون معرفی کنن
محمد: میدونستم حال رسول خوب نیست پس اونو گذاشتم برای اخر..
سعید..
سعید: مهندس کاظمی...
تو کار قاچاق قطعات تحریمیه
تا الانم سو سابقه ای نداشته..
محمد: امیر
امیر: ساعد بهرامی...
ظاهرا یه خبرنگاره... یه منتقد تئاتر و سینما...
اما معلوم شده به غیر انتقاد از سینما کارای دیگه هم میکنه...
داوود: ادامه دادم: یه سری از دخترارو جمع میکنه برای نوازندگی بعد خودش زنگ میزنه به پلیس تکلیفش باخودشم مشخص نیست😂
همه اروم خندیدن..
محمد: متوجه حال بد رسول بودم...
ولی باید توضیح میداد...
رسول جان
رسول: تو فکر بودم... سریع سرمو بالا اوردم..
ب.. بله... مغزم قفل شده بود... کلماتو کنار هم چیدمو شروع کردم...
آیدین.. ستوده با هویت فرهاد حقی دفن شده...
و تصویری که میبینید... از فرهاد حقیه که الان استاد دانشگاه و اسمشو تغییر داده به مهران عربی
محمد: بلند شدمو رفتم سمت مانیتور...
به تصویر اشاره کردم
و از تمام کسانی که اسم برده شد به مایکل هاشمیان میرسیم...
کیس اصلی پرونده...
یه خبرنگارِ دورگه ست
اما جز خبرنگاری جاسوسم هست...
با اینکه شارلوت رو دستیگر کردیم.. و مطمعن بودیم که شارلوت با مایکل همکاری داره اما نشد مایکلو دستگیر کنیم...
کلی پارتی کلفت داره که همین کارو سخت میکنه..
هرکاری که دلش بخواد میکنه بعدم با یه تلفن همه رو از سابقه ش پاک میکنه...
پ.ن: متوجه حال بد رسول شدم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_123 سارا: رپیا بدو بدو خودشو رسوند.. رویا: با چشم دنبال سارا میگشتم.. رفتمو
#عشق_بی_پایان
#پارت_124
رسول: نگاهم رفت سمت سارا...
نگاهم گره خورد به حلقه ای که تو دستش بود...
احساس کردم نمیتونم نفس بکشم...
از روی صندلی بلند شدم..
ببخشیدی گفتمو رفتم تو حیاط...
سارا: با نگاهم دنبالش کردم...
اما بعد سریع سرمو پایین انداختم..
ــــــــــــ
رویا: خب.. سارا جون چه خبر...
حلقه چی میگه تو دستت..
سارا: لبخند زدم: سلامتی...
نمیخواستم جواب سوال دومشو بدم..
رویا: سارا نپیچون منو😂
حلقههه
سارا: تا خواستم حرف بزنم شادی صدام زد..
شادی: خانم حسینی.. یه لحضه..
سارا: ببخشیدی گفتمو رفتم سمتش..
جانم؟
ـــــــــ
شادی: نمیتونم به این سیستم وصل بشم...
سارا: نشستم روی صندلیش...
کمی با کیبورد ور رفتم...
عزیزم فقط اقای.... رضایی.. میتونن.. به این سیستم وصل بشن...
شادی: یعنی بقیه اصلا نمیتونن ببینش؟
سارا: چرا ولی باید از اقای رضایی کدشو بگیرید...
شادی: میشه شما این لطفو بکنی؟
سارا: سرمو پایین انداختم.. من.... من کلی کار دارم.. باید اونارو انجام بدم...
ببخشیدی گفتمو خودمو رسوندم به میزم...
سرمو مابین دستام گرفتم...
حتی اسمشم که لبه زبونم میارم حالم بد میشه...
وای خدا...
پ.ن: حتی اسمش...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_124 رسول: نگاهم رفت سمت سارا... نگاهم گره خورد به حلقه ای که تو دستش بود... ا
#عشق_بی_پایان
#پارت_125
خونه:
سارا: همش فکرم پیش رسول بود...
حرفاش.. حرکاتش..
دتشتم دیونه میشدم
بلند شدم تا اتاقمو مرتب کنم..
رسیدم به کشوها
همشونو ریختم رو زمین
وسائلی که تو کیفم بودم ریختم
داشتم مرتب میکردم که نگاهم خورد به تسبیح
قتپش قلب اومد سراغم
دستمو بردم سمتشو برش داشتم
زل زده بودم بهش
همه خاطراتم مرور شد
لبخند تلخی زدمو توی مشتم گرفتمش
بغضمو قورت دادمو بلند شدم رو تخت نشستم
دراز کشیدمو تسبیحو گذاشتم رو قلبم...
ــــــــــ
رسول: تمام تلاشمو میکردم که به سارا فکر نکنم..
ولی نمیشد... با هرچیز کوچیکی یادش میوفتادم...
بیشتر از همه حلقه اش... یاد حلقه ای که تو دستش بود میوفتم نفسم بند میاد...
یعنی واقعا ازدواج کرده...
من تو این سالا نتونستم به هیچکی جز اون فکر کنم...
ولی اون ازدواج کرده!
ای کاش...
ای کاش اینجوری نمیشد.
پ.ن: ای کاش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_125 خونه: سارا: همش فکرم پیش رسول بود... حرفاش.. حرکاتش.. دتشتم دیونه میشدم
#عشق_بی_پایان
#پارت_126
سارا: الان چند روزه باید این گزارو تحویل رسول بدم...
ولی نمیتونم... اصلا پام سمت میزش نمیره..
دیدم نیستش بهترین فرصت بود.. بلند شدمو رفتم سمت میزش...
برگه هارو مرتب گذاشتم رو میزش...
برگشتم که برم سمت میزم...
با دیدن رسول سرجام میخکوب شدم... یه لحضه باهم چشم تو چشم شدی اما سریع سرمو پایین انداختمو رفتم سمت میزم...
رسول: با نگاهم دنبالش کردم...
نشستم روی صندلی.. گزارشارو برداشتم..لبخندی زدم..هنوزم دست خطش قشنگه🙂💔
ــــــ
خونه:
سارا: رفتم تایه آبی به صورتم بزنم...
خیلی حالم بد بود...
همش چهرش جلو چشام بود...
بعد سه سال.. این چه کابوسیه ای خدا...
روبه روی آینه ایستاده بودم..
چقدر رنگم پریده بود...
دوسه شبه درست نمیتونم بخوابم...
آبی به صورتم زدم...
دیگه گریم دراومده بود...
همینطوری به صورتم اب میزدم...
سرمو پایین انداخته بودمو گریه میکردم...
دستمو جلوی دهنم گذاشته بودم که صدایی ازم در نیاد..
سرمو بالا اوردم..
صورتمو پاک کردم.. اشکامو پاک کردم..
به تصویرم که توی آینه افتاده بود زل زدم...
یه چهره خسته... ناامید...غمگین..
چشمامو بستمو دوباره بازشون کردم..
دیکه نباید بزارم اینجوری نابود بشم...
اگه قلبم چیز دیگه ای میگه حداقل تو رفتارم نباید نشون بدم...
باید یه آدم دیگه بشم...
پ.ن: یه ادم دیکه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨
_وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
_چرا بهم خیانت کردی
_طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم
_چرا باهام این کارو کردی
_من هنوز عاشقتم
_رسول اصلا حالش خوب نیست
_تو قبلا ازدواج کردی
_تو محضر یه نه گفت و رفت
_چرا شناسنامه ات المثنی ست؟
_یعنی این همه مدت بهم دروغ گفته؟
رمانی از جنس عشق و غم🖤🥀
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨ _وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
لطفا بنرمونو تو کانالاتون پخش کنید و برای دوستاتون بفرستیدش❤️✨
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_126 سارا: الان چند روزه باید این گزارو تحویل رسول بدم... ولی نمیتونم... اصلا
#عشق_بی_پایان
#پارت_127
سما: حدودا دو هفته از اومدن سارا به سایت میگذره.. رفتارش کاملا عوض شده.. اصلا انگار یکی دیگس..
سارا: داشتم مطالبی که توی کامپیوترم بودو وارد برکه میکردم.. سنگینی نگاهی رو حس کردم..
اروم اروم سرمو بالا اوردم
رسول: تا سرشو بالا اورد نکاهمو ازش گرفت
تنها کسی که دم دستم خانم کیانی بود
خانم کیانی گزارشایی که گفتمو اماده کردید؟
شادی: بله دیروز دادم خدمتتون
لبخند زدم ندیدینشون؟
رسول: اها... چرا...
ببخشید.. بفرمایید
شادی: لبخندم عمیق تر شد
خواهش میکنم
سارا: اصلا حس خوبی به این شادیه ندارم..
ـــــ
رسول: نمیتونستم به طور مستقیم با سارا حرف بزنم با واسطه حرفامو بهش میرسوندن..
یه گزارش بود که باید بهم میداد
کارم بدون اون برگه لنگه
نمیتونستمم برم بهش بگم
تو همین فکر بودم که..
سارا: برگه هارو گذاشتم رو میز
بفرمایید.. همون گزارشی که گفتید رویا بهم بگه امادش کنم واستون
رسول: نفسن بالا نمیومد..
سعی کردم خودمو کنترل کنم
م.. مم.. نون
پ.ن: به رویا کفته بودید بهم بکه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_127 سما: حدودا دو هفته از اومدن سارا به سایت میگذره.. رفتارش کاملا عوض شده.. اص
#عشق_بی_پایان
#پارت_128
یک هفته بعد:
رسول: ای خدا این چه وضعیه که توش گیر کردم..
رویا: رسول..
خوبی؟
رسول: سرمو پایین انداختم..
خوبم..
رویا: مطمعن؟
رسول: اره..
رویا: لبخند زدم: داری دروغ میگی؟
رسول: لبخند تلخی زدمو گفتم: آره
رویا: به خاطر ساراست نه؟
رسول: لبخندم محو شدو سرمو پایین انداختم
فک. میکردم این همه سال دوری میتونه کاری کنه که یادم بره گذشته رو
ولی وقتی دیدمش...
رویا: به نظرم شماها دوباره میتونین همچیو درست کنینا..
رسول: پوزخندی زدمو گفتم: گیرم بشه.. حلقه شو ندیدی مگه!
رویا: اکه بگم اونو همینجوری دستش کرده چیزی عوض میشه؟
رسول: نگاهش کردم..
مطمعنی؟
رویا: نـــه😂
ولی خب... میفهمم اگه بخوای
میخوای؟
رسول: نگاهمو ازش گرفتم..
رویا: پس میخوای..
پ.ن: ندیدی حلقه شو..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ