«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_106 فردا: سما: کجا میری سارا... سارا: بدون اینکه جوابشو بدم از خونه اومدم ب
#عشق_بی_پایان
#پارت_107
سارا قرار بود امروز برم سایت تا وسائلمو جمع کنم..
صبح زود رفتم..
تپش قلب گرفته بودم..
آب دهنمو قورت دادمو رفتم داخل..
رفتم سمت میزم..
داشتم وسائلمو جمع میکردم..
اینور اونورو نگاه میکردم تا شاید ببینمش..
ولی هیچکی جز من تو سایت نبود..
روبه رومو نگاه کردم...
دیدم روبه روم وایساده..
رسول: صبح زود رفتم تا شاید واسه اخرین بار ببینمش..
با حسرت نگاهش میکردم...
سارا: اشک تو چشام جمع شد...
همه وسائلامو جمع کرده بودم...
نگاهم خورد به انگشتر تو دستم..
چشمامو بستمو بعد از مدت کمی بازش مردم...
رفتم سمتش...
با چشمای پراز اشکم نگاهش کردم.. که اشک چشم سمت راسم سرازیر شد...
نگاهمو به انگشتر دادم...
داشتم انگشترو از انگشتم بیرون میاوردم..
انگشترو روبه روش گرفتم و خوب نگاش کردم..
همونطور که نگاهم قفل شده بود رو انگشتر گفتم: دلم برای خاطرات خوبی که باهاش میمونه تنگ میشه... لبخند تلخی زدمو اشکام سرازیر شد...
انگشترو گذاشتم روی میز و رفتم سمت میزم همونطور که میرفتم اشکامو پاک کردم.. رسیدم به میز و کارتنی که وسائلام توش بودو برداشتم و رفتم..
امیر: داشتم از بالا نگاهشون میکردم...
سارا: از پله ها اومدم بالا که با اقا امیر مواجه شدم...
سرمو پایین انداختم...
خدانگهدار..
مواظب سما باشید...
امیر: ازم رد شدو رفت برگشتمو رفتنشو نگاه کردم...
دوباره برگشتم تا رسولو ببینم...
رسول: چشمام پراز اشک بود..
انگشترو از روی میز برداشتمو نگاهش کردم...
اشکام سرازیر شد...
چشمامو بستمو انگشترو تو مشتم گرفتم...
پ.ن: تو این یه پارت کلی حرف بودا🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_107 سارا قرار بود امروز برم سایت تا وسائلمو جمع کنم.. صبح زود رفتم.. تپش قلب
#عشق_بی_پایان
#پارت_108
سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز...
چشمامو بستمو خاطراتی که تو تهران برام اتفاق افتادو مرور کردم..
ـــــــــــــ
رها: دل تو دلم نبود که سارا برسه...
یکم دقت کردم دیدم سارا داره میاد..
واسش دست تکون دادم تا منو ببینه...
ـــــــــــ
رها: سلامممممممم
گلو دادم دستشو پریدم تو بغلش
خیلیی دلم برات تنگ شده بوددددد
چقدر میمونی حالا؟
سارا: حالا حالا ها هستم درخدمتتون😂
رها: چقدر یعنی؟
سارا: سه چهار سال خوبه؟
رها: جدی میگی؟! 😍
سارا: اهووم😍😞💔
پ.ن: سه چهار سال!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_108 سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز... چشمامو بستم
#عشق_بی_پایان
#پارت_109
رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍
سارا: سما؟
رها: 😂😂
دعوتمم کرد واسه عقدت ولی متاسفانه نتونستم بیام خیلی کارام زیاد بود...
واسه عروسیت جبران میکنم😍
سارا: نیاز به جبران نیست..
لبخند تلخی زدمو گفتم: بهم خورد🙂
رها: چییی!؟
سارا: ماجرارو براش توضیح دادم...
رها: وای...
چه ادم دویوونه ایه
سارا: سرمو پایین انداختم...
رها: ول این بحثارو...
حالا بگو ببینم کجا میخوای بمونی؟
اگه بخوای میتونی بیای خونه ما..
سارا: نه بابا مزاحم نمیشم..
رها: مزاحم چیه فقط منو آرمانیم دیگه..
آرمانم که رفته ماموریت بعید میدونم حالا حالاها بیاد.. منم که تنهام...
اگرم بیاد میره بالا تو اتاقش...
سارا: نه نه.. یه سره تو اتاق باشه اذیت میشه بنده خدا..
رها: همینجوری اگه توهم نباشی یه سره تو اتاقشه در حال اختراع😂
این جا دستمالی رو ببین... خودش درست کرده..
یا جای این کنترلو ببین..و مای چیز دیگه که در حال ساختشونه😂
ساره: اخه بده...
یه خونه اجاره میکنم.. راضی به زحمتت نیستم
رها: چه بدی... زحمت جیه بابااا
پولتو بزار تو جیبت..
اتفاقا خیلیم خوبه.. منم دیگه تنها نیستم..
سارا باید بمونی همینجااا
سارا: خندیدمو بغلش کردم..
پ.ن: اختراع😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨
_وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
_چرا بهم خیانت کردی
_طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم
_چرا باهام این کارو کردی
_من هنوز عاشقتم
_رسول اصلا حالش خوب نیست
_تو قبلا ازدواج کردی
_تو محضر یه نه گفت و رفت
_چرا شناسنامه ات المثنی ست؟
_یعنی این همه مدت بهم دروغ گفته؟
رمانی از جنس عشق و غم🖤🥀
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
هدایت شده از مکتب امام حسین(ع)
سلام
بزرگواران در نظر داشته باشید زمان رای دادن از نوشتن پسوند هایی مثل آقا، دکتر،جناب و .... خودداری کنید چون رای باطله محسوب میشه همچنین از گذاشتن خط یا کشیدن قلب و استیکر و نوشتن عباراتی مانند: فقط به عشق رهبرم، خودداری کنید لطفا
مبادا با یک خط اضافه چندین رای باطل بشه
فقط سعید جلیلی همراه با کد نامزد
بفرستین برا بقیه تا رای ها باطله نشه
تمام اهل حرم از غم تو افتادند
پس از تو فاتحه گوشواره را خواندند...
𝓐𝓬𝓮𝓽𝓪𝓶𝓲𝓷𝓸𝓹𝓱𝓮𝓷
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید.
🔸روز قیامت جلوی تک تکتان را میگیرم
❤️سخنان مادر شهید که در سال ۸۷ به دیار فرزند شهیدش پیوست.
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_109 رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍 سارا: سما؟ رها: 😂😂 دعوتمم کرد واسه عقدت
#عشق_بی_پایان
#پارت_110
1 ماه بعد:
رها: اصلا مثل سابق نیست....
1 ماه گذشته اما هنوز تو خودشه...
سارا...
سارا: اشکامو پاک کردمو گوشیو خاموش کردم..
رها: تاکی میخوای گریه کنی و عکساشو ببینی!؟
رفتم نشستم کنارش..
سارا: با اینکه عشقمون خیلی دووم نداشت.. ولی خیلی بهش وابسته شده بودم...
خیلی دل کندن ازش سخته..
چجوری تونست با وجود اینکه انقدر دوسش دارم اینجوری قضاوتم کنه...
بدون دلیل و مدرک درستی..
زدم زیر گریه..
خیلی حالم بده رها
ــــــــــــــ
رویا: بلند شدمو رفتم دنبالش...
رسول: سعی میکردم به روی خودم نیارم ولی از درون داغون بودم...
رویا: خوبی رسول؟
رسول: نــــه...
خیلی بدم خیلی...
هیچ وقت تاحالا اینجوری نبودم!
نه میتونم با نبودنش کنار بیام نه با دروغایی که بهم گفت...
رویا: مطمعنی حرفای صدرا دست بوده؟
رسول: نگاهش کردمو سرمو پایین انداختمو سرمو مابین دستام گرفتم...
پ.ن: دوتاشون دلشون تنگ شده🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_110 1 ماه بعد: رها: اصلا مثل سابق نیست.... 1 ماه گذشته اما هنوز تو خودشه...
#عشق_بی_پایان
#پارت_111
فرشید: خانم رضایی
ایناروکپی کنین بعد به گزارشم ازشون بنویسید... بدید به من..
رویا: داشتم برگه هارو چک میکردم که سنگینی نگاهشون رو حس کردم..
سرمو بالا اوردم دیدم داره نگام میکنه..
سربع نگاهمو ازش گرفتمو رفتم سمت میزم...
فرشید: از این همه حیایی که داشت لبخند زدمو سرمو پایین انداختم..
ـــــــــ
رها: خب.. عادت کردی به اینجا؟
سارا: تقریبا به جای جدیدم عادت کردم..
فقط نمیدونم با خاطراتی که تو تهران موند چیکار کنم...
با نصف وجودم که تهران موند چیکار کنم...
سما.. مامان... کارم...
رها: فقط سما و مامانت؟
رسول هیچی پس؟ 😂
سارا: چرا... رسولم جزوشونه..
ولی باید فراموشش کنم...
رها: سارا....خواستم حرفمو بزنم که...
سارا: اره.. بایــــد فراموشش کنم...
پ.ن: باید فراموشش کنم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ