شیفت دوم
#بخش_اول
جوانی را دیدم که به حالت انتظار و اضطرابی ایستاده بود. سمتش رفتم و با او حال و احوالی کردم.
گفتم: " ان شاء الله انتظارت به سرآید و آنکه منتظرش هستی بیاید و ما هم به یارمان که منتظرش هستیم برسیم و انتظار ما نیز پایان یابد"
از کنارش رد شدم و به خوشامدگویی زوار ادامه دادم.
دختربچههای کوچکی که از کنارم عبور میکردند به سمتشان میرفتم و میگفتم:
"سلام بر زائر کوچولوی حضرت معصومه(س). خوشامدی. زیارتت قبول عزیزم. این شکلات از طرف بی بی جان به دختر گلم به خاطر حجاب قشنگش"
خنده ریزی میکردند و از من شکلات را میگرفتند.
پیرمرد نورانی با عصا نظارهگر من در برخورد با کودکان بود. به سمت من آمد و خودش را منتظرالقائم معرفی کرد. از برخورد من با دختران محجبه تقدیر و تشکر کرد و بعد از اندکی صحبت از من جدا شد و به سمت صحن حرم راه افتاد که چشمم دوباره به همان جوان افتاد.
رفتم کنارش. گفتم:
"هنوز که شما سرپا اینجا وایستادید! همراهتان نیامد؟ حداقل برو در سایه بایست"
نگاه نگرانی داشت به او گفتم:
"خب با همراهانت تماس بگیر. مسافر هستی؟ از کجا آمدی؟"
گفت: " دانشجو هستم و از شهرستان آمدهام و منتظرم تا همراهم بیاید"
با او صحبتهایی راجع به رشتهاش که علوم سیاسی بود کردیم و از تجربههای دانشی خودم به او انتقال میدادم که آقای کت و شلوار بهاری پوشی که قد بلند و چهره سبزه داشت سمت ما آمد و خود را حبیب ارجمند معرفی کرد. فردی بسیجی و فعال در عرصه تولید علم. میگفت برای نابودی دیابت، خودش را مبتلا به این مریضی کرده و اکنون داروی آن را کشف و سلامتی خود را از این طریق بدست آورد.
از دست داشتن عنایت حضرت زهرا(س) در پیشبرد این طرح و کمکهای معنوی حضرت معصومه(س) تا چوبهای لا چرخ گذاشته برخی مسئولین با من و آن جوان به اشتراک گذاشت و دو جا از شدت احساسات اشکش جاری شد و در آخر با در آغوش گرفتن من و آن جوان از ما خداحافظی کرد و با توجه به علاقهاش، بلند گفتم ان شاءالله عاقبت امرمون ختم به شهادت شود.
ادامه دارد...
#جهاد_تبیین
#حضرت_معصومه_
#حجاب
@roozneveshthayeman