با هر جانی که میرود،
با هر نَفَسی که بند میآید،
با هر سقفی که فرو میریزد،
چه فرقی میکند؟!
این فکر مرگ است که بالاخره یک جایی به ذهنها اصابت میکند.
شاید گذشتهها که مرگ اینقدر میان جوانترها رایج نبود، زمانی که تاریخ انقضای هیجانات جوانی تمام میشد، آدمی به فکر مرگ میافتاد؛ اما این روزها که مرگ قوت غالب جوانهاست، فکر مرگ نیز خوراک همیشگی ذهنها شده است.
حالا همگان میخواهند مرگ را از یاد آدم ببرند و بهزور هم که شده او را شاد نگهدارند؛ همه به دنبال مَفرّی برای رهاییاند غافل از اینکه آدمیزاد را نمیشود از اصلش جدا کرد.
به تعبیر کمی شاعرانهتر:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
فکر کردن به مرگ افسردگی نمیآورد؛ اتفاقا آدم دوبهشک را از جا بلند میکند و به تامل وامیدارد.
هیچ چیز به اندازه فکر کردن به مرگ، ترس از مرگ را کم نمیکند.
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#مرگ_آگاهی
https://eitaa.com/roznevesht