💠
روایت پنجم از یک دیدار...
🔹
پیشپرده:
راستش فکر میکردم جلسه دکتر طهرانچی به خاطرهگویی از شهید فخریزاده خواهد گذشت، اما به جرئت میتونم بگم اولین باری بود که حسرت خوردم از همراه نداشتن کاغذ و قلم. البته به قاعده عدو شود سبب خیر اینطوری بیشتر تونستم استاد را ببینم و توجهم به جای نوشتن به خود استاد و زوایای بحثشان باشد.
🔸پرده اول:
قدرت و اقتدار
حرف آخر را بهتر است اول بگویم، مهندس به دنبال پر کردن مشت ولی بود، برای اینم مجاهده کرد، صبر کرد و جان داد. به کم قانع نبود؛ چون بلد بود برای ولی نباید کم گذاشت. به قول استاد، آقا محسن دنبال علوم اقتدار آفرین بود، با این وجود نگاهش دیوایس محور نبود و از عمق معرفتی بالایی برخوردار بود. همگام با علوم و فنون روز حرکت میکرد و خودش از اکتشافکنندگان بود نه مقلدان؛ به قول استاد، مهندس سعی میکرد نوک مخروط توسعه دانش باشه نه قاعده و تقلید و انفعال...
آقا محسن فهمیده بود ولیّ ناموس اسلام و شیعه است و عزتش عزت اسلام...
🔹پرده دوم:
پسندم آنچه را جانان پسندد...
اگر میخواستم از این جلسه فقط چند سطر بنویسم و یک کلام را بگویم که به زعم خودم مهندس را به شهید محسن بدل کرد، میگفتم اطاعت و تبعیت محض از ولی. اصلا انگار مصلحت و ارادهای جز مصلحت و ارادهی ولی نداشت. به نظرم آقا محسن و حاج قاسم و حسن آقا یک شمع در زندگیشان بود که پروانهوار دورش چرخیدند و آب شدند...
جنس آقا محسن و حاج قاسم و حسن آقا، آدمو یاد مقداد میندازه؛ همه شمشيرها به غلاف برگشت اما فرق مقداد آن بود که همزمان با غلاف کردن، دست بر قبضه داشت و چشم در چشم مولا، تا مبادا لحظهاي ولي امر اراده کند و او غفلت کند و آماده جانفشاني نباشد.
بعضیها به اتم وجه سلوک ذیل شخصیت امامین انقلاب را به نمایش میگذارند و میشن آفتاب آمد دلیل آفتاب.
آقا محسن فهمیده بود که بزرگترین استاد سیر و سلوک بعد از انقلاب امر ولیّ است...
🔸پرده سوم:
سعی و صبر
وقتی سخن از صبر به میان میآید «رضا» هم به دنبال آن نمایان میشود. استاد تشبیه زیبایی داشت؛ سعی مثل اینه که یک روز بری کوهنوردی، ولی صبر یعنی سه روز تو کولاک کوه رو بری بالا. لحظه لحظهی بیانات استاد نشان میداد مهندس کوه صبر بود؛ صبر بر خیانت مسئولین اونم نه یک بار، صبر بر فشار خارجیها، صبر بر چپ کردن بچهها و صبر بر تنهایی؛ به قول استاد یه برههای محسن بود و محسن! حلقه یکیها هم یه جایی تنهاش گذاشتن، ولی محسن جا نزد، انگار آقا محسن آهنربای بلایا و سختیها بود تا به بقیه کمتر فشار بیاد، انگار میدونست همه انقدر صبر ندارن...
صبر یعنی مسئولین بالاسری به طرف خارجی تضمین بدن که شما نباشی ولی کم نیاری، صبر یعنی تحمل آدمایی که ماموریتشان از بین بردن زحمات تو باشد ولی کم نیاری.
آقا محسن خوب میدونست که سرباز است و اختیار و ارادهای از خود ندارد...
🔹پرده چهارم:
رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست...
مهندس میاندار جلسات حکمت متعالیه بود، به قول استاد، فیزیک (علم) بدون ایمان ارزشی نداره و باید بتونی پدیدهها را آیات الهی ببینی. برای همین آقا محسن رفت سراغ فلسفه و حکمت اسلامی. هر چند استاد بعد از مدتی جدا شدند و گمشده را در قرآن جستوجو کردند. ٧ تا ٩ سهشنبه صبحها زمان مشترک محسن و مسعود و مجید بود، انگار هنوز هم سهشنبهها دلتنگ این جمع است. آقا مسعود اولین نفری بود که رفت، در راه آمدن به همین جلسه آسمانی شد؛ سال ١٣٨٨ خورشیدی...
به قول استاد بعد از پروژه پدافند بچهها میدونستن چی در انتظارشونه و براش آماده بودن ولی بعد از آقا مسعود قضیه فرق کرد، از اون زمان مهندس دقیقه به دقیقه منتظر بود؛ درست ١١ سال انتظار.
یکی از دستورات اساتید به سالک یاد مرگه که بسته به حال سالک تجویز میشه. انسان معمولا با یاد مرگ از تعلقاتش جدا میشه، نشنیدم که استادی به شاگردش یاد مرگ در تمام لحظات را تجویز کند، ولی مهندس نه تنها به یاد مرگ بود، بلکه ١١ سال منتظر چنین روزی بود. به قول استاد گفتن این حرفها راحته ولی خیلیا کم آوردن و نتونستن این شرایط رو تحمل کنن، محسن بعد از این سالها اصلا جنسش عوض شده بود.
آقا محسن دیگه واقعا خواسته و تعلقی نداشت جز تحقق امر ولیّ...
🔸پرده پنجم:
دیدار
خادمی رفت به دیدار اباعبدالله...
مزد سربازی همینقدر شیرین و زیباست.
رزقنا الله...
🔹
پشت پرده: الحق که از مصاحبت با استاد لذت بردم. دو ساعت پر از لحظات و دقائق شیرین. انصافا استاد حق مطلب را ادا کردند. انشاءاللَّه چنین حسن عاقبتی روزی و قسمت خودشان.
پن: به تسلط و انس استاد با قرآن خیلی غبطه خوردم، در پاسخها خیلی به قرآن مراجعه میکردند، ایکاش ما هم اصل و فرع را میفهمیدیم...
#مرکز_رشد_دانشگاه_امام_صادق (ع)
➖➖➖➖➖
✅ مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)
🌐
Rushd.ir
🆔
@rushdisu