صالحین تنها مسیر
قسمت (۴) #دختر_بسیجی او همیشه دخترای به قول خودش خوشکل و پسرای پایه رو انتخاب می کرد ولی  اینبا ر
قسمت(۵) گوشیم رو از جیب شلوارم در آوردم و با دیدن شماره ی سایه اخمام ناخودآگاه توی  هم رفت.  رد تماس زدم و براش اس ام اس فرستادم که شب تو ی رستوران همیشه گیمون می بینمش.  از صبح که فهمیده بود من برگشتم این چندمین باری بود که زنگ میزد و کلافه  ام کرده بود.  به سمت میز کارم رفتم و با گذاشتن گوشی تلفن روی گوشم از منشی خواستم برام قهوه بیاره و کارمندای جدید رو هم به اتاقم راهنمایی کنه تا باهاشون آشنا بشم  و یه سر ی توضیحات رو هم بهشون بدم.  اونروز تا ساعت 2 بعد از ظهر شرکت موندم و به کارهای عقب مونده ام ر سیدگی کردم.  شبش هم ساعت 8جلوی در خونه‌ی سایه منتظر اومدنش بودم.  یک ربع بود که منتظرش بودم و خبری ازش نبود.  هر دفعه بهش می گفتم از انتظار خوشم نمیاد  ولی او هر بار من رو منتظر نگه می  داشت و باعث عصبی شدنم می شد .  بهش زنگ زدم و به محض اینکه جواب داد و قبل اینکه چیزی بگه با عصبانیت  گفتم:از الان تا 5 دقیقه وقت داری تو ماشین نشسته باشی وگرنه من رفتم.  منتظر جوابش نشدم و تماس رو قطع کردم که به5 دقیقه نرسید که در ما شین رو باز کرد و کنارم نشست و گفت:وای آراد عزیزم  نمی دونی چقدر دلم برات  تنگ شده!