قسمت (۷۱)
#دختربسیجی
بهش توپیدم: از ِکی یاد گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش بازی کنی؟
با تعجب گفت:منظورتون چیه؟
_منظورم اینه که چرا برای خانم محمدی پاپوش درست کردی و باعث اخراجش
شدی؟
_شما چی می گین؟ چرا من باید همچین کاری بکنم ؟
_خوب می فهمی چی میگم، ولی اینکه چرا اینکار رو کردی رو خودت باید بگی!
_ولی من کاری نکردم!
داد زدم:به من دروغ نگو من همه چیز رو می دونم،فقط می خوام بدونم چرا؟
_آقا به خدا من بی تقصیرم، من فقط از آقای سهرابی اطاعت کردم.
_یعنی اگه آقای سهرابی بهت گفت برو بیفت توی چاه تو بدون چون و چرا می افتادین ؟
اکبری جوابی نداد و من به سمت میز کارم رفتم و در همون حال ادامه دادم: نامه ی
اخراجیتون رو میدم به خانم صابتی(منشی).....
اگه خانم محمدی تا موقع رفتنتون برگشت که ازش عذرخواهی میکنید و بعد میرین...
فردا اینجا نبینمتون.