#پست۸۰
🌷
#واژگونی
عطا اخم کرد
_بهتره بخوابی به هیچی فکر نکنی ..
برای اولین بار دستش با هزار وسواس روی شکم صحرا گذاشت ...نفس صحرا حبس شد ...یک حس عجیب تمام وجودش گرفت وقتی دقیقا بچه زیر نوک انگشتان عطا به حرکت در امد .
عطا هم شوکه دستش چند سانت بالا اورد و دوباره کف دستش با قدرت روی شکم صحرا گذاشت یک حس تملک از چیزی که تو وجود صحرا بود .
صحرا نیمه صورتش تو بالش فرو کرد سعی کرد به این نزدیکی بیش از حد عطا فکر نکنه و داشت تمام ذهنش معطوف پیام محمد مهدی معین میکرد ولی ته ذهنش از لمس لب های عطا روی گردنش فرو ریخت .
لب گزید ..تیغه بینیش از بغض تیر کشید .
تو یک حرکت به طرف عطا چرخید .
چشم هاش از همیشه روشن تر بود فقط زل زده نگاهش میکرد ..نه نازش میخرید نه خانمم بهش میگفت نه قربون صدقه اش میشد فقط بهش زل زده بود عطایی که نفس های کشدار میکشید و تنش تب آنی کرده بود .
صحرا صورتش تو گودی گردن عطا فرو کرد انگار از وجود خود عطا به عطا پناه برده بود
و عطا دستش پیچک وار دور صحرا پیچید .
ساعت از چهار صبح هم گذشته بود .
عطا پتو رو روی تن برهنه صحرا کشید صحرا اینقدر گیج و منفعل بود که اتفاقات چند ساعت اخیر مثل همون فیلم ضبط شده هی تو سرش تکرار میشد .
_حالت خوبه؟
به عطا خیره شد مظلومانه گفت
_یکم پهلوم درد میکنه !
عطا نوچی کرد
انگار مغزش قفل شده بود کار نمیکرد ...خودش مقصر میدونست ولی اصلا پشیمون نبود .
_میخوای بریم دکتر ؟
صحرا نه آرومی گفت
عطا کلافه پوفی کشید
_خوب چکار باید بکنی که خوب بشی ؟
صحرا مکث کرد بعد لب های ترک خوردش تو دهنش کرد و پر از ناز و طرب گفت
_میای باهم پیج اون لباس نی نی هارو ببینیم !
عطا چشاش گرد شد انتظار هر چیزی رو داشت الا این پیشنهاد .
کنارش دراز کشید و دوباره بغلش کرد
_بیار شون ..
صحرا با ذوق وارد پیج شد ..عکس یک پتو فیلی رنگ با طرح فیل اورد
_ببین چه خوشگله ..
از ذوقش تند تند عکس هارو باز میکرد
بعدی وسایل بهداشتی بچه بود .
با جیغ خفه ای گفت
_وای چه شیشه های کوچلویی ..ببین این دندون گیره .
نگاه عطا حریصانه روی عکس ها میچرخید
_اینا رو تو همین پیچ میشه سفارش داد .
صحرا با شور به طرف عطا برگشت
_آره میتونیم وسایل و لباس هاش از تو لیست در بیاریم ..
عطا سر تکون داد
_خوشگلن اینا سفارش بده .
صحرا خودش بیشتر تو بغل عطا جا کرد بدون اینکه به صورت عطا نگاه کنه با همون لبخند گفت
_تو بابای خوبی هستی ..
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور