عطا که رفت، صحرا نگاهی به گوشیش کرد، کلی پیام و تماس بی پاسخ داشت، میخواست بره تو صفحه تلگرام که عطی روی خط امد سریع وصل کرد عطی هول زده گفت _الو صحرا ...وای صحرا راسته رفتین روستا؟؟؟ .. صحرا نگاهی به در و دیوار یخ زده خونه کرد _خودش که اینو میگه .. عطی با گریه گفت _صحرا تو رو خدادمواظبش باش اون روستای نفرین شده عطا رو آزار میده .. صحرا چشم چرخوند _نه بابا فعلا که کلی هم تحویلش میگیرن ... _تا کی هستین ؟ صحرا دوباره کنار بخاری نشست _نمیدونم البته اگه از سرما و بی لباسی نمیریم ..‌. عطی التماس وار گفت _تو رو خدا دل به دلش بده عطا اینقدر ها هم بد نیست ولی نمیدونم واقعا چرا تو رو برده اون روستا اخه .. صحرا خیلی سرد گفت _عمو محسن هست میشه گوشی رو بدی بهش ؟ و عطی با یک خداحافظ گوشی رو به محسن داد محسن با حرص گفت _دقیقا دست کردی تو لونه زنبور ! صحرا خنده ش گرفت _فعلا که محمد مهدی معین خوب داره جواب میده .. محسن عصبانی گفت _اون عطا دیونه است میترسم بلایی سرت بیاره .. صحرا از پنجره به درخت های انار زل زد نفس گرفت با لذت گفت _نترس عمو جون ..‌