زمزمه شب عاشورا
آخرین شبیِه که هستی کنارم
میخوام آروم سر روی پاهات بذارم
باورم نمیشه باید عصر فردا
از تن تو نیزه هاروُ دربیارم
میخوام که امشب داداشی یه دل سیر نگات کنم
کاش بذاری که قبل تو برمُو جون فدات کنم
سرمو خاک پات کنم
دلم گرفته به خدا – منُ تو غم نکن رها
از رفیقت نشو جدا
حسین جان
دلهره داره منُ میکشه امشب
دعاکن که قبل تو بمیره زینب
تو خودت بگو که من چطور ببینم
رشته های حنجرت رو نامرتب
شاید که آروم بگیرم دست می ندازم به گردنت
چطور ببینه خواهرت، دراومده پیرهنت
غارت زده شده تنت
روی تنت گل میکارم – رو دهنت پا میذارن
هجوم سر من میارن
حسین جان
تن بچه ی رباب مث آتیشه
ترک افتاده لبش شبیه شیشه
هرچی رفت تو خیمه ها اینور و اونور
ب
ه خدا یه قطره آب پیدا نمیشه
شیش ماهه داره از عطش لب به روی لب میسابه
امشب شب آخره که رقیه آروم میخوابه
تو خیمه قحطی آبه
فردا شهید میشه باباش – میره خار صحرا تو پاش
کم میشه یکدفعه موهاش
شاعر:
#مجتبی_صمدی
#زمزمه
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی