🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۱۷ حد قدش را بیقواره تر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :»با ولید هماهنگ شده!« پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمی- فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :»ایرانی هستی؟« از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد :»من که همه چی رو برا ولید گفتم!« و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️