یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد، نزدیکی های رسیدیم به لشکر. هم می آمد. من رفتم دم چادر اجازه بگیرم برویم تو توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.» صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت « برو آقا_مهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم.. توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا را پیدا کنم. یکی بهم گفت « حالش خوب نیست؛ خوابیده.» گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫