🔰🔰🔰🔰 ( بخش دوم) دین مسیریه که از متن زندگی انسان میگذره. خدا از ما نخواسته که شق القمر کنیم. همین که درست زندگی کنیم و به خاطر خدا درست زندگی کنیم کافیه. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. وقتی میشه با انجام کارهای خونه و بوجود آوردن یک فضای مرتب و دلپذیر برای همسر و بچه ها، لبخند رضایت خدا رو به دست آورد، چرا نکنم؟ یعنی من اینقدر از نظر لطف خدا مستغنی هستم؟ مگه نه این که اصولاً هدف ما از اینهمه عبادتهای سخت و آسون و روزه های مستحبی و نمازهای طولانی و ذکرهای جور واجور همین نیست که خداوند بهمون نظر لطف کنه؟ ... مگه همه ترسمون از اون روزی نیست که آدمها از شدت هول عذاب الهی عقلشون زایل میشه و مثل مستها گیج و منگ میشن؟ طوری که خداوند در توصیفشون میگه : و تَرَی الناسَ سُکاری . و ما هم به سُکاری. و لکن عذابَ اللهِ شدید (و مردمان به نظرت مست می آيند،  ولي مست نيستند بلكه سختي عذاب خدا ايشان را اینچنین از خود بي‏خود كرده است. ) خوب وقتی به همین سادگی میشه هم در این دنیا حس خوبی داشت و هم توی اون دنیا در امان خداوند بود، چرا فرصت به این خوبی و زیبایی رو از دست بدیم آخه؟ مگه با خودمون دشمنی داریم؟! ... حسن عباسی همیشه میگه: " استراتژیست موفق اون کسیه که تهدید رو تبدیل به فرصت کنه." ... حالا من هم مثل یک استراتژیست موفق تهدید خونه تکونی رو به فرصت قرار گرفتن در معرض نظر لطف الهی تبدیل میکنم! ... معرکه ست، نه؟ ... فکرش رو بکنید! اگه آدم با جابجا کردن یک چیز توی خونه بتونه نظر لطف خدا رو شامل حال خودش کنه و از عذاب هولناک قیامت در امان باشه، حسابش رو بکنید که با اونهمه شستن و جابجا کردن و مرتب کردنهایی که در خونه تکونی هست چقدر لطف و امان الهی برای خودمون به ارمغان میاریم؟ ... حالا گیریم اصلاً آقایون نفهمن و فکر کنن دست به سیاه و سفید نزدیم ... اونی که باید ببینه دیده و چه دیدن زیبایی ... و من اوفی بعده من الله؟ فاستبشروا ببیعکم التی بایعتم به . و ذالک هو الفوز العظیم. ( و چه کسی از خداوند به عهدش وفادارتر است؟ پس از معامله ای که  کردید شادمان باشید که آن پیروزی بزرگی برای شماست. ) در دلم چیزی هست مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه دورها آوایی ست ، که مرا میخواند ... * خواهر نازنینم ، «من چادرم را دوست دارم» عزیز ، خاطره ای که دیروز نوشتم رو قابل دونسته و به عنوان دویست و هفدهمین  خاطره ی چی شد چادری شدم، در وبلاگ ارزشمندش ثبت کرده ...  اگه دوست داشتین یه تک پا تشریف ببرید  اینجا ( پست بعد) و بخونیدش. عنوانش هم هست : چادر، فِلیکس فِلیسیس من است... ( بخش دوم ) https://eitaa.com/sabkezendegikareemane