✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
✨روز اول✨
🌹 امروز برای شروع بد نبود. البته میشد بهتر از این هم باشد، چون بیشتر روز را صرف رسیدگی به وبلاگ و رسیدگی به یک کار مهم هفتگی کردم. اما خوب در دقیقه نود یعنی حدود دو ساعت مانده به آمدن همسرخان موفق شدم این کارها را با سرعت خارق العاده ای انجام دهم:
* گذاشتن ظرفها در ماشین طرفشویی
* تمیز کردن گاز
* شستن حسابی سینک با سیم و وایتکس و برق انداختن آن
* مرتب کردن اتاق خواب
* شستن دستشویی
* تهیه شام و سالاد.
* آن وسط هم باید طبق معمول به خانوم کوچولو رسیدگی میکردم و مدام در مسیر دستشویی در تردد بودم. بعد دوباره هی آب میخواست و خوراکی و دوباره همان سیکل معیوب! ... در همان حین به خانوم خانوما که سرما خورده به زور ۳ تا لیمو شیرین دادم و یک اسفند حسابی هم دود کردم، محض ضد عفونی خانه!
شایان ذکر است که در حین انجام این کارها با پررویی تمام با Mp4 نازنینم مبحث سنت و مدرنیته از مجموعه غرب شناسی دکتر حسن عباسی را هم گوش میکردم! بحث بسیار مهم و سنگینی بود و من چون سرگرم کارهایم بودم نتوانستم آنقدر که باید استفاده کنم. فردا دوباره همین مبحث را گوش خواهم داد.
ساعت ۹ و نیم که همسرخان آمد همه چیز آماده بود. با یک سلام و خسته نباشید پر طمطراق در را برایش باز کردم و بقیهاش دیگر چندان سخت نبود!
میدانید؟ مشکل اصلی من تنبل السلطنه قبل از آمدن همسرخان و در رابطه با جمع و جور بودن خانه و مرتب بودن سر و وضع خودم است. وگرنه وقتی آمد و کار از کار گذشت دیگر سخت نیست. بقیه ماجرا نشستن و تعریف کردن است که من در این رابطه ید بسیار طولایی دارم. کم که نمیآورم هیچ، خودم هم دوتا بهش اضافه میکنم! امشب همسرخان ماجرای بگومگوی روسای دو قوه در مجلس را که در حاشیه استیضاح وزیر کار اتفاق افتاده بود برایم تعریف کرد. فیلمش را در محل کارش دیده بود و داشت جزئیاتش را برایم میگفت. من هم که عاشق مسائل سیا.سی هستم دوتا چای زعفرانی ریختم و نشستم پای ماجرا !
بعد هم ساعت ۱۱ همسرخان پای تلویزیون خوابش برد و بعد هم حمل با جرثقیل به تخت! ... اوووووف! فردا و پس فردا (پنج شنبه و جمعه) پیک کار من است. چون همه اهل منزل نزول اجلال دارند و البت نیاز به رسیدگی و خدمات به نحو شایسته!
اما به هر حال فردا روز دیگریست ...
#پست_دوم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🏴#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
✨آغاز یک جهاد ✨
دیروز رفتیم برای بچه ها خرید لباس عید. وقتی داشتم برای خانوم کوچولو لباس خانگی انتخاب میکردم، همسرخان رگالی که شلوارهای زنانه راحتی به آن بود را نشان داد و با حالت بدی گفت: "برای خودت هم لباس بخر که دیگه اون شندره ها رو توی خونه نپوشی! " ... دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و من را قورت میداد. البته این اولین باری نبود که او به سر و وضع من در خانه اعتراض میکرد، اما نمیدانم چرا این یکی خیلی خیلی از روی حرص و غیض بود. هرطور بود خودم را کنترل کردم و برای آرام کردن اوضاع یک شلوار قرمز رنگ انتخاب کردم و رفتیم پی کارمان.
اما لحن و صوای اعتراضش هنوز هم که هنوز است در گوشم زنگ میزند. واقعاً چرا من اینقدر به سر و وضعم در خانه بی توجهم؟
۱ - اولین و مهمترین دلیلش چاقی ست. من حدود ۲۵ کیلو اضافه وزن دارم و به همین دلیل مجبورم همیشه لباسهای تا حدی گشاد و راحت بپوشم. که همسرخان اصولا از این نوع لباسها بدش می آید و از آنها با عبارت " روده" نام میبرد.
۲ – دلیل دوم این است که من چاق خوشحالی نیستم. یعنی همیشه آرزو دارم لاغر بشوم. برای همین دلم نمی آید که پول برای خریدن لباسهای گشادی بدهم که امیداورم به زودی برایم غیر قابل استفاده شوند. برای همین هم دیر به دیر لباس میخرم و در نتیجه لباسهایم نه تنها گشاد که مستعمل هم میباشند! ( الان که دارم مینویسم خودم هم از خودم شرمنده ام!)
۳ – من اصولاً کمی تا قسمتی تنبل میباشم و حوصله اینکه هی به خودم و سر و وضعم برسم را ندارم. ترجیح میدهم از وقتم برای مطالعه استفاده کنم، تا ایستادن جلوی آینه و آرا بیرا کردن!
اما خودم میدانم که کارم اشتباه است. نه این که تازه فهمیده باشم، نه. همیشه میدانسته ام و همیشه هم تنبلی کرده ام. البته چندبار انقلاب کرده ام و یهو کلی لباس و لوازم آرایش و کرم و ... خریده ام، اما این شور انقلابی نهایتاً فقط یک هفته دوام داشته و دوباره همان آش بوده و همان کاسه.
اما این بار نه بحث سلیقه، که بحث حق است. حق الناس! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: " ای حولاء! حق مرد بر زن آنستکه از خانه بیرون نرود - شوهرش رادوست بدارد - با او مهربانی کند و از ناراحت کردن او خود داری کند - بهعهد او وفا نماید - به او اهانت نکند - سعایت اورا ننماید - درمالشخیانت نکند - در حضور شوهر زینت کند و ...
البته واضح و مبرهن است که زینت امری کاملاً سلیقه ایست و ممکن است چیزی که به نظر من زینت به حساب می آید برای دیگری کاملاً زشت و نازیبا به حساب بیاید. مثلاً همین لباسهای گشاد که به نظر من آنقدرها هم بد نیستند، ولی ظاهراً همسرخان به خونشان تشنه است!
موضوع آنقدرها هم پیچیده نیست:
الف ) بر من واجب است لباسهایی را بپوشم که همسرخان #دوست دارد و همان سر و وضعی را داشته باشم که مطلوب اوست و در نظرش زینت محسوب میشود.
ب ) پوشیدن لباسهایی که همسرخان دوست دارد و داشتن آن سر و وضعی که مطلوب اوست و در نظرش زینت محسوب میشود مستلزم این است که من شکمی به این بزرگی نداشته باشم و پوست دست و صورتم هم وضعیت بهتری داشته باشد.
الف و ب نتیجه میدهد که بر من واجب است رژیم بگیرم تا از این شکم خلاص شوم و در کنار آن به پوستم هم رسیدگی کنم.
همین!
#پست_چهارم (بخش اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🏴#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰🔰
#پست_چهارم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
شوخی که نیست. جهاد زن خوب شوهرداری کردن است. و جهاد یعنی انجام کاری که سخت است. مسلم است که زینت کردن برای همسرخان برای من سخت است و ترجیح میدهم به جایش صدها کتاب بخوانم و هزار کار سخت دیگر را انجام بدهم. اما هیچکدام از آنها وظیفه من نیست. برای من سخت است رژیم بگیرم و هی حواسم باشد که از پوستم مراقبت کنم و بدون دستکش کار نکنم و ... اما مگر برای آن رزمنده جنگیدن در میان خاک و خون و آتش سخت نیست؟
اما اگر دیدگاه من به رژیم و ورزش و رسیدگی به پوستم، نه خودنمایی و تفاخر جلوی دوست و آشنا، که راضی کردن همسرم باشد، آیا اجر من از اجر آن مجاهد فی سبیل الله که الان دارد مقابل اسرائیل میجنگد کمتر است؟ آیا اجر من از عماد مغنیه و اصلاً خود سیدحسن نصرالله کمتر است؟
"جهاد المرء حسن التبعل" کلام کسی ست که خداوند به صراحت فرموده است: "و ماینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی" ( او از روی هوا و هوس سخن نمیگوید و هر چه میگوید وحی الهی ست) ... پس میشود گفت در عبارت جهاد زن خوب همسرداری کردن است ذره ای اغراق وجود ندارد و حقیقتاً خوب همسرداری کردن عینا مطابق مجاهد فی سبیل الله اجر و مزد دارد.
این شد که با خدای خودم عهد بستم و امام زمانم (ع) را بر آن شاهد گرفتم که تا پایان سال ۹۱ این ۵ مورد را رعایت کنم:
۱ – کالری دریافتی ام در روز به هیچ عنوان بالای ۱۶۰۰ نرود ( مگر وقتی که برای پیشبرد رژیمم نیاز باشد. مثلاً برای شوک دادن به بدن موقع استپ کردن وزن و ... ، آنهم با برنامه ریزی قبلی. )
۲ – روزی حد اقل نیم ساعت پیاده روی بجز جمعه ها.
۳ – استفاد ه از کرمهای دست و صورت و ... در مواقع مناسب.
۴ – مسواک هر شب ( شرمنده، ولی من در این یکی خیلی تنبلم. گفتم حالا که بگیر و ببنده این یکی رو هم توش بگنجونم!)
۵ – نخوردن غذا در آخر شب، بجز چای و خرما ( آخه من عادت دارم شب بیدار بمانم و مطالعه کنم و در کنارش هی چیز میز بخورم! )
میریم تا داشته باشیم یک عدد رضوان مجاهد مصمم را ... پس باز هم بسم الله الرحمن الرحیم.
پایان پست چهارم
👈 ( تکمیلی نوشت : البته در ارتباط با گرفتن رژیم و لاغر شدن و همچنین شادابی پوست الان طب اسلامی راهکارهای بسیاااار مفید وموثر و کاربردی داره که رضوان جان اون موقع اطلاعی ازش نداشته... انواع رژیم های لاغری وکرمهای شیمیایی انواع عوارض جانبی را در پی دارد اما در طب اسلامی روشهای عالی و بدون ضرر و امتحان شده وجود دارد👌)
#پست_چهارم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🏴#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
⁉️چرا تحمل میکنم⁉️
همسرخان آدم بدجنس و خسیسی نیست. مقتصد هست، اما خسیس نیست ... یه مرد عادیه که به حد معمول خونواده ش رو دوست داره، نه مثل بعضی مردها که خودکشون میکنن برای زن و بچه شون و نه مثل اونهایی که اصلاً زن و بچه سرشون نمیشه! ... با اینها مشکلی ندارم.
اما یه خصلتی توش هست که تحملش خیلی خیلی مشکله و اون اینه که آستانه تحملش به شدت پایینه. به عبارت ساده تر یک کم زود از کوره درمیره. البته یک کم از یک کم بیشتره، اما من سعی میکنم یک کم ببینمش. طاقت هیچ مخالفتی رو با نظر خودش نداره. خییییییلی زودرنجه و تا یه چیزی بر وفق مرادش نباشه قهر میکنه و کم محل میشه ... این جور مواقع در عین این که ازش میترسم، از اینهمه حرص و جوش خوردنش برای چیزهای معمولی، خنده م هم میگیره!
سالهای سال زیباترین سرگرمی من این بود که دراز بکشم و در خیالاتم تجسم کنم که دارم از خونه ش میرم. چمدونم رو برداشته ام و دارم یکی یکی وسایلم رو میذارم توش. با لذت فکر میکردم که چه چیزهایی رو باید بردارم و چه چیزهایی رو نه. بعد میرفتم ترمینال و یه بلیط مشهد میگرفتم و بعدش همونجا مجاور آقا میموندم و یه زندگی جدید رو شروع میکردم، بدون این که کسی بدونه کجا هستم، حتی خونواده خودم ... در واقع به معنای کامل مثل یک قطره آب توی زمین فرو میرفتم.
شاید اگر آنقدر زود بچه دار نشده بودم و سر و کله خانوم خانوما توی زندگیم پیدا نشده بود، همین کار رو هم میکردم. اما در اون شبها و روزهای سخت فقط و فقط حس مادری و این که تکلیف این بچه بی پناه قراره چی بشه من رو سر زندگیم نگه داشت. اصلاً شاید به خاطر این که به اون رحم کردم بودم، خداوند بهم رحم کرد و آروم آروم آرومم کرد و کمکم کرد که حالا که نمیتونم همسرخان رو تعییر بدم، خودم رو عوض کنم.
تغییری که توی زاویه دید من ایجاد شد یک شبه نبود. یواش یواش یاد گرفتم خودم رو از نظر احساسی ازش جدا کنم. اینطوری بداخلاقیش دیگه اونقدرها آزارم نمیداد. اما این هم چیز خوبی نبود. مدتها زندگیمون در پایینترین سطح احساس قرار داشت. ما با هم بودیم، اما نه از روی احساس و عاطفه. نه از روی " وجعل بینهم موده و رحمه" ... میدونستم که این هم درست نیست، اما لااقل دیگه مثل قبل اذیت نمیشدم و به همین هم قانع بودم.
نقطه عطف زندگی من مشهد رفتن امسالمان بود. سفری که در آن بارقه ای امید توی شب تار زندگی من روشن شد.
نزدیک محل اقامتمون یه سی دی فروشی بود که محصولات فرهنگی داشت. و من مثل ماهی که تازه به آب رسیده باشه هر روز به اونجا سر زدم و کلی از سی دی های دکترحسن عباسی و .جاج آقا پناهیان و ... ازش خریدم. بین اونها یه سی دی از حاج آقا پناهیان بود که مجوعه سخنرانیهای ایشون بود و در بین اونها یه مجموعه سخنرانی بود با عنوان " خانواده متعالی " ... و خدا میخواست که گوش دادن به اون سخنرانیها نقطه عطف زندگی من باشه.
بار اول که گوش کردم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، اما اوضاع زندگیم بدتر از اون بود که با همون یه بار متحول بشم. اما حداقلش این بود که فهمیدم یه جور دیگه هم میشه به زندگی مشترک نگاه کرد.
اونجا بود که یادم اومد همه ما توی این دنیا مسافریم و زندگی این دنیا فقط فرصتیه که بتونیم خودمون رو به خدا نشون بدیم. یک فرصت ناب برای هنرنمایی مقابل خداوندی که خالق ماست. مهم فقط همینه ... ضربه آخر هم خوندن این آیه :
التوبة : 16 >> أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
آیا گمان کرده اید که رها شده اید؟ وخداوند آن کسانی از شما را که در راه او جهاد میکنند نمیشناسد ؟ ... آری خداوند کسانی از شما را که در راه او جهاد میکنند را می شناسد و از شما غافل نیست.
و بعدش هم این حدیث بود:
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع : کَتَبَ اللَّهُ الْجِهَادَ عَلَى الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ فَجِهَادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مَالِهِ وَ نَفْسِهِ حَتَّى یُقْتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ أَنْ تَصْبِرَ عَلَى مَا تَرَى مِنْ أَذَى زَوْجِهَا وَ غَیْرَتِه
امیر مومنین علی علیه السلام فرمودند :
خداوند جهاد را هم بر مردان وهم بر زنان واجب کرده است . اما جهاد مرد بخشش مال و جانش در راه خدا است تا اینکه کشته شود .
و جهاد زن این استکه بر سختی هایی که از همسرش به او مرسد و بر غیرت او صبر کند .
و پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمودند:
ای حولاء زنی نیست که سخنی از شوهرش بشنود و بر آن صبر کند ، مگر اینکه خداوند به قدر هر کلمه ای که شنیده و بر آن صبر نموده است ، برای او مزد روزه گیر و مجاهد در راه خدا را بنویسد
#پست_پنجم (بخش اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_پنجم (قسمت دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
این روزها که دارم روی خودم کار میکنم، میبینم زندگی اونقدرها ارزش حرص و جوش نداره. الان دیگه تن ها امیدم به همین بداخلاقیهای آقای همسره. البته تا جایی که بتونم سعی میکنم ناراحت نشه و حتی خیلی خیلی با احتیاط بهش تذکر میدم که بدخلقیهاش ناراحتم میکنه، اما از اونور هم قند توی دلم آب میکنن که حالا اگه من بر این اخلاق بد صبر کنم دارم جهاد میکنم و خداوند بزرگ شاهد این جهاد منه ... و مگه آدم چی میخواد جز این که بدونه اون بالا کسی هست که داره با لبخند نگاهش میکنه ...
**
و اما درباره رژیم:
دیروزم خیلی خوب بود و امتیازم ۵ شد . یعنی همه ۵ مورد رو رعایت کردم. نکته مهمش اون ۳۰ دقیقه پیاده روی بود که هی از زیرش در رفتم تا ساعت شد ۸ شب و مجبور شدم در حین شام درست کردن پیاده روی کنم. تازه ۲۰ دقیقه گذشته بود که همسرخان اومد. زودتر از اون چیزی که انتظار داشتم اومد، ولی من به روی خودم نیاوردم و با لبخند به استقبالش رفتم. ۱۰ دقیقه باقیمونده رو هم آهر شب قبل از خواب انجام دادم!
#پست_پنجم ( قسمت دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌼 گل نرگس 🌼
دیشب وقتی آسانسور توی طبقه ما نگه داشت، فکر کردم حتماً هرکی توش هست مربوط به همسایه بغلیمونه. آخه ساعت تازه ۹ بود و بعید بود همسرخان اون موقع بیاد. صدای تق تق اومد. انگار یکی داشت خیلی آروم به در میزد. باز هم فکر کردم حتماً در همسایه ست. چند ثانیه گذشت و از روی فضولی رفتم از چشمی ببینم بیرون چه خبره، که یکهو در جا میخکوب شدم! یک دسته گل نرگس جلوی چشمی در ما بود ... ناباورانه در رو باز کردم . همسرخان بود، با یک دسته گل نرگس! نمیدونستم باید همسرخان رو باور کنم، یا گل نرگس رو ...
البته این اولین باری نبود که همسرخان برام گل میخرید، اما مدتها از آخرین گلش میگذشت . اصولاً همسرخان آدم خیلی منطقی هست و اینطور احساسات تو کتش نمیره. حتی آخرش طاقت نیاورد و گفت: نمیدونم اگه پولش رو بهت میدادم بهتر نبود؟!!!!
و من که داشتم از شادی بالا و پایین میپریدم گفتم: واقعاً فکر میکنی پول میتونست اینقدر برام ارزش داشته باشه و تا این حد خوشحالم کنه؟!
گل نرگسهای زیبا رو نه از گلفروشی، که از گل فروش پشت چراغ قرمز خریده بود. تازه نشست و با آب و تاب برام توضیح داد که اولش یه دسته رو میداده ۱۰ تومن، اما اون موفق شده بود اونها رو ۵ تومن بخره ...
از شادی توی ابرها بودم. همون موقع توی دلم گفتم " الحمد لله رب العالمین" ...
اون شاید فقط یک دسته گل نرگس بود، اما برای من یک دنیا معنی داشت:
اولیش این که جهاد همه ش هم خاک و خون و آتش نیست. همه ش صبوری و مهربونی نیست. فتح و پیروزی هم داره. و اون گل برای من یه پیروزی بود. یه خاکریز به سمت جلو پیشروی کردن بود. فتح یه تکه از قلب کسی بود که سعادت دنیا و آخرتم به رضایت اون از من بستگی داشت.
دومیش این که من توی دلم نیت کرده بودم که در این مدت که دارم برای تغییر کردن تلاش میکنم، از یکی از بانوان عظیم الشان هم کمک روحی بخوام. توی ذهنم بود که به حضرت نرجس توسل کنم و شروع کنم یه ختم قران رو به ایشون هدیه کنم تا خودشون دستم رو بگیرن و در این راه پر نشیب و فراز، مرحله به مرحله هدایتم کنن. و حالا اولین اتفاق خوب یک دسته گل نرگس بود. گلی هم نام بانو ... و این برای من به این معنی بود که کارم درسته و میتونم امیدوار باشم که الطاف بانو نرجس خاتون شامل حالم بشه ...
میدونم که همیشه اوضاع اینطور پروانه ای نیست. میدونم که باید تلاشم رو باز هم ادامه بدم. اما این دلگرمی بزرگی بود برای من که از ظلمات مطلق دارم راهم رو به سمت نور باز میکنم. خدایا ممنونم ... و امام زمان خوبم! ممنونم که مثل همیشه واسطه رسیدن این فیض به وجود ناقابل من بودید. ازتون ممنونم.
گل نعمتیست هدیه فرستاده از بهشت
مردم شریفتر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش! گل چه فروشی به جای سیم؟
وز گل شریفتر چه ستانی به سیم گل؟
#پست_ششم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🗡ظلم🗡
شب بود و هوا سرد. داشتم از خرید برمیگشتم. یک لحظه با خودم فکر کردم اگه توی این تاریکی و سرما جایی برای رفتن نداشتم، باید چکار میکردم؟ ... به خودم گفتم خوب میرفتم خونه مامان اینها. یهو یه امیدی توی قلبم روشن شد که بالاخره توی این دنیا کسان دیگه ای هم هستند که من براشون مهمم.
بعد یاد همسرخان افتادم که در نوجوانی پدرش رو از دست داده و الان هم ۱۰ ساله که مادرش به رحمت خدا رفته. خواهر و برادرهاش هم با این که خیلی خوب و مهربونن، اما مثل همه خواهر و برادرها سر زندگی خودشون هستن و هیچوقت نمیتونن برای اون نقش چندانی داشته باشن ... با خودم گفتم اون با تمام سر و صداهاش، توی این دنیا واقعاً تنهاست و بجز ما کسی رو نداره. یک لحظه تصور کردم که خونه برای اون تنها پناهگاهه واگه من بد اخلاق و بدجنس باشم، اون چاره ای بجز تحمل نداره، چون جای دیگه ای نداره که بره. نهایتش اینه که میاد خونه و میره یه گوشه میخوابه دیگه ...
اما آیا اسم این رو میشه زندگی گذاشت؟
یاد حدیثی از امام حسین علیه السلام افتادم که فرمودند: " از ظلم کردن به کسی که پناه و فریادرسی بجز خداوند ندارد، بپرهیز. " * ...
آدمها ( چه زن و چه مرد ) بعد از ازدواج سرنوشتشون به هم گره میخوره و واقعاً بعد از خدا بجز هم پناه و فریاد رسی ندارن. حتی پدر و مادر هم نمیتونن اونقدرها به داد آدم برسن. شاید اگه آدم با همسرش مشکل پیدا کنه، از نظر فیزیکی بتونن به آدم جا و مکان بدن، اما دل شکسته و روح درب و داغون بچه شون رو که نمیتونن کاری کنن.
مگه آدم از زندگی چی میخواد؟ همسرخان شاید آستانه تحملش خیلی پایین باشه، شاید خیلی زود تا چیزی بر وفق مرادش نباشه صداش بره بالا، اما این باعث نمیشه که بعد از یک روز بدو بدو دنبال یه لقمه نون حلال ( که خدا رو شکر واقعاً از این لحاظ خیالم صد درصد راحته. چون همسرخان به شدت درباره حلال بودن پولش حساسه و مو رو از ماست میکشه) امیدش به این نباشه که بیاد توی یه خونه گرم و تمیز و پر از محبت.
من نباید این دوتا چیز رو با هم قاطی کنم. هر کسی برای اعمال خودش باید به خداوند جواب پس بده. صرف نظر از رفتار همسرخان با من، باید یادم باشه که اون بجز من کسی رو نداره. پس من در حد توانم نباید بهش ظلم کنم.
این درباره بچه ها هم به شدت بیشتری صادقه. خانوم کوچولو و خانوم خانوما دیگه واقعاً بعد از خدا دستشون به هیچ جایی بند نیست. فقط و فقط من و پدرشون رو دارن. پدرشون رو که در روز یکی دو ساعت بیشتر نمیبینن. بیشتر سر و کارشون با منه ... و من حق ندارم به خاطر دلخوری از باباشون با اونها بداخلاقی کنم.
مرز بین حقوق آدمها خیلی خیلی باریکه. به باریکی پل صراط. و من شک ندارم وقتی شب با لبخند در رو به روی همسرخان باز میکنم. وقتی در مقابل شیطنتها و خرابکاریهای بچه ها صبوری میکنم، در واقع دارم آرام آرام از روی پل صراطم میگذرم. پلی که کافیه یک لحظه پام بلغزه و با سر بیفتم وسط شعله های خشم خداوند.
خدایا. من تنهاتر و ناتوان تر از اون چیزی هستم که بشه فکرش رو کرد. کمکم کنید که توی این چند صباح دنیا بتونم حق کسانی که چشم امیدشون به منه رو ادا کنم.تا بتونم امیدوار باشم که شما هم با من با رحمتتون برخورد میکنین، نه با عدلتون.
🍳 رژیمانه : دیروز هم امتیازم ۵ شد. یعنی هر ۵ مورد رو رعایت کردم. خیلی سخت بود از اون نون برنجی هایی که همسرخان خریده بود بگذرم. تازه پیاده روی رو هم اونقدر پشت گوش انداختم که مجبور شدم شب وقتی همه خوابیده بودند یواشکی انجامش بدم. یه همچین آدم با اراده ای هستم من!
#پست_هفتم
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
💐 وکَم مِن ثَناءٍ جمیلٍ لَستُ اهلاً لَهُ نَشَرته💐
خوشبختانه در این روزگار وانفسا یک چیز به وفور در وجودمان یافت میشود و آن هم چیزیست به نام " نفس لوامه" یا همان وجدان خودمان!
از صبح که کامنتهای پست قبلی رو خوندم حالم خرابه. یه جورایی حس میکنم ناحقی شده و باید هرچه سریعتر شفاف سازی بشه. فکر میکنم دوستان نازنینی که لطف کردن اینجا رو خوندن و نظر لطفشون متوجه من بود رو یه جورایی به اشتباه انداخته ام. باید اعتراف کنم که من اصلا و ابدا هم آدم صبوری نیستم!
شاید دهه شصتیها یادشون باشه، حدودای سال ۶۷ دوشنبه شبها سریالی میداد به نام " گرگها" ... ماجرای یه حاکم ظالم ( با بازی داوود رشیدی) بود که مردم به رهبری طبیبی به نام حکیم ( علی نصیریان) بر ضدش قیام کردن. سریال قشنگی بود و با اینکه اون موقعا سن و سال زیادی نداشتم، اما صحنه هاش رو خوب یادمه. موسیقی تاثیرگذاری هم داشت، ساخته آقای مجید انتظامی که بعد از گذشت اینهمه سال هنوز یادمه و همین الان که دارم درباره ش مینویسم داره توی ذهنم نواخته میشه.
توی اون سریال یه نقشی بود به اسم هامون ( بهرام شاه محمدلو ) . مرد کچلی بود که ظاهراً عقل درستی نداشت و همه ش توی گوشه کنار شهر میپلکید و در هر چیزی دخالت میکرد و تیکه ای میپروند. یه جورایی مثل بهلول در عین دیوانگی حرفهای عاقلانه میزد.
یه بار یه بنده خدایی به نام خالو اومده بود شهر از ظلم اربابش شکایت کنه. وسط دادرسی معلوم شد خودش هم کم ظالم نیست و زنش رو میزنه و ... اینجا بود که قاضی ( محمدعلی کشاورز) یه جمله ای گفت که هنوز بعد از سالها توی گوشمه : " موجودات بشر همه ظالمن! ارباب به خالو ظلم میکنه، خالو به زنش ! " بعد هامون با زیرکی از قاضی پرسید: شما به کی ظلم میکنین؟ قاضی هم با حاضرجوابی گفت : من به خودم ظلم میکنم! ... منظورش این بود که همین که مجبورم بین آدمهایی مثل شما زندگی کنم و به دعواهای ابلهانه شماها رسیدگی کنم یه جور ظلم به خوده!
همه اینها رو گفتم که بگم من هم ظالمم، منتها زورم به همسرخان نمیرسه. درسته که در این ۱۴ سال زندگی مشترک من #هیچوقت_نشده سر همسرخان داد بزنم، اما این فقط بیرون ماجراست. حقیقت اینه که صبوری من نه به خاطر کمال و فضایل اخلاقی، بلکه به این خاطره که زورم به طرف مقابلم نمیرسه. در واقع من هم ظالمم، اما در مقابلم مظلومی نمیبینم که بتونم بهش زور بگم!
تنها کسی که زورم بهش میرسه خودمم که تا تونستم بهش ظلم کرده ام و حتی از کوچکترین ظلمها هم در حقش دریغ نکرده ام! اون هم با چنان مهارتی که خودم هم مونده ام که بابا تو دیگه کی هستی!
نمیدونم معامله خداوند با مستضعفینی مثل من که آب برای شنا کردن و سری برای داد کشیدن پیدا نمیکنند چیه؟ خودم میدونم که ملکه ای به نام کظم غیظ در وجودم نیست که بخوام بابتش طلبکار باشم ... اما خوب خدا رو شکر لااقل از #اثرات_وضعی بلند کردن کردن صدا در امانیم و همین هم نعمت کمی نیست. الحمد لله علی کل حال
🍥 رژیمانه : دیروز به دلایل استراتژیک حالم خوب نبود و با عذر موجه نتونستم پیاده روی کنم. شب هم زود خوابم برد و نتونستم به موارد مسواک و مراسم کرم مالی شبانه برسم.در نتیجه امتیازم ۲ شد و بسیار شرمنده میباشم. تا امروز چه پیش آید ...
#پست_هشتم
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
سلام امروز صبح زود همسرخان سر راهش ما رو گذاشت خونه مامانم اینها. بعد من خانوم کوچولو رو گذاشتم پیششون و رفتم برای خودم لباس عید بخرم. چه مدلهای اجغ وجغ و چه قیمتهایی! ... اما برای من این خرید کردن واقعاً لذتبخش بود ... این تنهایی و توجه به خود برام واقعاً لازم بود. خدا سایه مامان اینها رو همیشه روی سرم نگه داره که بعد از خدا تنها امیدم به اونهاست.
الان تازه برگشتیم خونه و زودی خانوم کوچولو رو خوابوندم و اومدم یه خبر از احوال خودم بدم و بگم زنده ام و امروز به یاد تک تکتون بودم. امروز صبح توی ماشین همسرخان از این که ما همراهشیم و لازم نیست مثل همیشه این مسیر رو تنهایی طی کنه، به وضوح خوشحال بود. بعدش هم ظهر زودتر از وقتی که قرار بود اومد خونه مامانم، و همه با هم نهار خوردیم. نمیدونم چرا ولی بعضی وقتها هست که حالش خیلی خوشه و همه چیز رو راحت میگیره. این جور موقعها ( که متاسفانه خیلی به ندرت پیش میاد) به قدری نرم و دوست داشتنی میشه که باورم نمیشه این همون همسرخان همیشگیه. اما هنوز نتونستم #الگویی برای این خوش اخلاق شدنش پیدا کنم. شاید به قدر کافی دقت نکرده ام. میخوام توی یه دفتر مواقعی که اینطوری پسر خوبی هست رو یادداشت کنم، بلکه بتونم یه یه شناخت جدید ازش برسم و الگوی خوش اخلاقیش رو پیدا کنم.
آهان این رو هم بگم که دیروز بالاخره ناپرهیزی کردم و هنرهایی از خودم نشون دادم. اولش یه سر و سامانی به اتاق خانوم کوچولو دادم و بعد هم افتادم به جان دستشویی و حسابی برق انداختمش. بعد هم اتاقها رو مرتب کردم. وقتی همسرخان اومد همه چیز مرتب و منظم بود. البته نه طوری که چشمهاش از حدقه دربیاد. فکر کنم اگه بخوام از شدت تحیر درجا میخکوب بشه، باید حداقل یک هفته مدارم همه جا رو تمیز کنم! ... این وسط فهمیدم که خیلی از کارها لم و #قلقهایی دارند که اگه بهشون عادت کنم، کارها سریعتر انجام میشن ودردسرشون کمتره. اما ....... اما یک نکته مهم: موقع انجام این تمیزکاریها حس بسیار بسیار خوبی داشتم. یه حس ناشناخته. آخه درسته که من ۱۴ ساله دارم این کارها رو انجام میدم، ولی همیشه یا از روی زور و اجبار اومدن مهمون بوده و یا از ترس غرغرهای همسرخان ... هیچوقت به صورت خودجوش و در راستای #جهاد_در_راه_خدا این کارها رو انجام نداده بودم. حس بی نظیری بود. البته تمیز کاری اونقدر وقتم رو گرفت که وقت نکردم به خودم آنچنان برسم. سعی میکنم این دفعه این اشتباه رو نکنم و وقتم رو جوری تنظیم کنم که یه زمانی هم برای رسیدگی به خودم بمونه.
حالا دیگه باید برم سراغ شام درست کردن. پیاده روی امروز رو هم نکردم. یک کم دارم از زیر رژیم درمیرم. از فردا سعی میکنم با دقت بیشتری انجامش بدم. از همه تون ممنونم و باز هم ببخشید اگه لطف کردین و تا اینجا اومدین و من نبودم ...
#پست_نهم
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
👌اورکا...👌
دیشب موقع تمیز کردن آشپزخانه مثل همیشه داشتم سالهای گذشته زندگیم رو مرور میکردم تا بفهمم اشتباهاتم کجاها بوده، که یک مرتبه یک جرقه مهم در ذهنم درخشید. یک جواب مهم و اساسی. چیزی که ارزشش رو داشت به خاطرش مثل ارشمیدس بالا بپرم و فریاد بکشم: اورکا !
اون جواب این بود:
من زیادی با همسرخان دوست هستم!
شاید به نظر مسخره بیاد، اما این عین حقیقته. یه بخش عظیمی از مشکلات من برمیگرده به صمیمیت بیش از حد ما با هم.
اوایل ازدواج من خیلی از این کتابهای روانشاسی خارجی میخوندم. یه چیزی توی همه شون مشترک بود این بود که " با همسرتان دوست باشید" ... من هم که ذاتا روحیه م پسرونه ست از بین اونهمه توصیه، همین یکی رو گرفتم و بهش عمل کردم، عمل کردنی!
الان اگر زمان اجازه بده من و همسرخان میتونیم ساعتها با هم حرف بزنیم و بگیم و بخندیم. شاید باورتون نشه، اما بعضی وقتها بچه ها باید صبر کنن تا حرفهای ما با هم تموم بشه بعد حرفشون رو بزنن. مثل دوتا دوست صمیمی برای هم کری میخونیم و حتی توی سر و کله هم میزنیم ... اگه یک کسی صدای ما رو ضبط کنه،( یه جوری که از روی صدا جنسیت افراد قابل تشخیص نباشه )، بدون شک میگه اینها دوتا دوست صمیمی هستند، و تنها چیزی که به ذهنش نمیرسه اینه که اینها زن و شوهر باشند!
در تمام این ۱۴ سال فکر میکردم این حسن زندگی ماست، اما حالا میفهمم که یکی از بزرگترین عیبهاست. چرا؟ الان عرض میکنم خدمتتون:
شهید مطهری میگن: " غریزه مرد طلب و نیاز است و غریزه زن جلوه و ناز. " به بیان ساده تر مرد ذاتا دوست داره مراعات زن رو بکنه و نازش رو بکشه . و اگه این اتفاق درباره یه زن نیفته باید در زن بودنش شک کرد. اینهمه که اسلام در باره حجاب و محدود کردن زن صحبت میکنه به خاطر همینه. یعنی یه زن، اگه زن باشه، به طور ذاتی این قدرت رو داره که قویترین مردها رو هم تحت تاثیر قرار بده .
حالا این که چرا همسرخان به سادگی و بدون هیچ ملاحظه ای هر حرفی رو به من میزنه و اصلاً هم فکر نمیکنه که ممکنه دلم رو بشکنه؟ چون تصورش از من تصور یه دوسته، نه یک همسر که باید نازش رو کشید و دلش رو به دست آورد ... دردناکه، ولی توی این ۱۴ سال هیچوقت نشده که من گریه کنم و اون دلداریم بده و آرومم کنه. یعنی من اصلاً گریه نکرده ام که اون مجال این کار رو پیدا کنه. لابد به نظرش من یه مادر فولاد زره هستم که توپ هم تکونم نمیده! ... اما آیا من واقعاً همین هستم؟ یا یک زن با تمام احساسات و نیازهای عاطفی که داره؟
هرچیزی در این دنیا تعریف و مختصات خودش رو داره. رابطه دوستی یه چیزه و رابطه زن و شوهری یه چیز دیگه. سر و وضع و حال و کار یه زن شوهردار باید با یک زن مجرد فرق داشته باشه. اگر نه حتماً یه جای کار لنگ خواهد زد. دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نه! ... بین زن و شوهر باید #صمیمیت باشه، 👈اما نه از جنس دوستی، بلکه از جنسی که در قران با تعبیر "مودت و رحمه" ازش یاد شده و ما بهش میگیم #عشق ...
زندگی خوب، نتیجه ترکیب درست چندین مهارته و این خیلی مهمه که هر چیز درست به اندازه نیاز توی زندگی باشه، نه کمتر و نه بیشتر ! ... یادم باشه حالا که دارم تغییر میکنم ، یه تغییر متعادل باشه. نه اونقدر سرگرم کار خونه بشم که بشم کوزت! و نه اونقدر به خودم برسم که دیگه شورش دربیاد و نه اونقدر زن بشم که از اونور بوم بیفتم. همه اینها مثل ادویه های مختلفن که نبودشون غذا رو بیمزه میکنه و بودن زیادشون غذا رو غیر قابل تحمل ... همون که توی روایت اومده: خیر الامور اوسطها ...
البته خیلی از این مهارتها رو اگه دختر دوران کودکی استاندارد و دخترونه ای رو بگذرونه و به عنوان یه دختر تربیت بشه خود به خود در وجودش نهادینه میشن. اما متاسفانه دختربچه های ما مثل من بیشتر پسرونه تربیت میشن و بازی میکنن. 👈اصلاً نظام آموزشی و فعایتهای مدرسه ای ما جایی برای بروز لطافتهای زنونه نیست. برای همین هم وقتی نوبت زندگی واقعی و ایفای نقش زنانگیشون میرسه نمیتونن از عهده ش بربیان.
💞زن بودن کار سختیه. این که همه چیز باشی، اما به اندازه ، بینهایت مشکله. هرچی میگذره بهتر میفهمم که چرا زن از کار بیرون معاف شده. چون زن بودن خودش #یه_کار_تمام_وقته ...
باید اعتراف کنم که این زن بودن و با لطافت زنانه رفتار کردن از همه اون موارد قبلی سختتره. تمیز کردن خونه و مرتب کردن سر و وضع کارهای فیزیکی هستن، اما این یکی باید از درون بجوشه. خواهشا هر راهکاری به نظرتون میرسه رو ازم دریغ نکنین. من هم به هر نتیجه ای رسیدم میام میگم تا به یک جمع بندی برسیم.
#پست_دهم
#بسیار_مهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
⁉️چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
تو مگو ما را به آن شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست
چون در این دل برق مهر دوست جَست اندر آن دل دوستی می دان که هست
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو که نه معشوقش بود جویای او
در دل تو مهر حق چون گشته نو هست حق را بی گمان مهری به تو
داشتم زندگیم را میکردم. تازه فراز و نشیبهای اول زندگی را پشت سر گذاشته بودم و زندگیم به یک ثباتی رسیده بود. لااقل خیال میکردم رسیده است. میدانستم یک چیزهایی کم است، امادیگر داشتم باور میکردم که زندگی همین است و من باید به همین که هست قانع باشم و منتظر باشم تا بالاخره این چند صباح دنیا هم بگذرد و راحت بشوم ... اما کسی آن بالاها حواسش به من بود. کسی که گفته بود " و لا تنس نصیبک من الدنیا " ... کسی که نمیخواست با خراب بودن این دنیایم آن دنیا را هم به باد بدهم.
من مثل کودکی که همیشه سینه خیز رفته و دنیا را از همان زوایه دید پایین و محدود دیده بود، به همان پایین ترین سطح رابطه میان خودم و همسرخان قانع بودم. اما آن بالاها کسی بود که این را نمیخواست. کسی که به چیزی بجز جریان سیال "مودت و رحمت" میان من و همسرم قانع نبود ...
میگویند مجنون همراه عده ای دیگر ظرفی به دست گرفته و به گدایی مشغول بود. لیلی از آنجا گذشت و از میان تمام آن آدمها ظرف مجنون را به زمین زد و شکست. دیگران طعنه زدند که دیدی او که اینهمه دوستش داشتی با تو چه کرد؟ از میان اینهمه آدم فقط ظرف تو را شکست ... مجنون لبخندی زد و گفت: اتفاقا همین نشان میدهد که از میان همه فقط به من توجه داشته و این کار را در شان من ندانسته است.
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
به من آن با وفا را کار باشد گدایی من او را عار باشد
همی دانم که با من مهربان است که یاد او مرا آرام جان است
خداوند هم این زندگی را در شان من ندانست. نخواست که عمرم را در چنین رابطه ای تلف کنم. حکایت من و او مثل پدریست که برای کودکش هدیه ای خریده، اما به جای اینکه همینطور بی مقدمه آن را به او بدهد، اول او را با آن آشنا میکند و اشتیاق در دلش می اندازد، و بعد که خوب تشنه شد آن را به او میدهد ... من شک ندارم که زندگی زیبا و عاشقانه من از همین الان در دستهای مهربان خداست. اما نمیخواهد آن را همینطور بیخود و بی تلاش آن را به من بدهد. اگر قرار نبود چیزی عوض شود این آتش را در دلم نمی انداخت. اگر خبری نبود، دستم را نمیگرفت و بلندم نمیکرد تا افقهای بالاتر را ببینم ...
فقط مانده #تلاش آمیخته با توکل من ... فقط مانده این که چقدر بتوانم در مقابلش هنرنمایی کنم. فقط مانده این که نشان بدهم لیاقت هدیه ای که برایم تدارک دیده است را دارم ... فقط مانده این که او لیاقت عزیز بودن را در من ببیند " چون خوب میدانم که ... من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا . الیه یصعد الکلم الطیب. و العمل الصالح یرفعه"
...
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا میتوانی
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست
بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد
بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد
*
مرا میشناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانیست
و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر ، سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من طپشهای قلب علف ریشه دارد
دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست
صدای نفسهای سبزینه را میشناسم
و نجوای شبنم،
مرا میبرد تا افقهای باز بشارت ...
#پست_یازدهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
❄️ مثل برفی در انتهای زمستان ❄️
حتماً یادتون هست که دو هفته قبل حسابی مریض شده بودم. اون موقع دکتر برام یه چکاپ نوشت و قرار شد خوب که شدم برم انجامشون بدم. من هم برنامه ریزی کردم که امروز که همسرخان خونه ست، خانوم کوچولو رو بذارم پیشش و برم آزمایشگاه. دیشب هم زود شام خوردم و همه چیز رو برای رفتن آماده کردم. بعد صبح زود که همه خواب بودن بیدار شدم و آروم آماده شدم که برم. ( آزماشگاه نزدیک خونه مونه و پیاده ۵ دقیقه هم نمیشه.) ...
دم در که رسیدم حس کردم موقع رد شدن ماشینها صدای شلپ شلپ آب از زیر چرخشون میاد. یعنی زمین خیسه. اولش اهمیت ندادم و گفتم شاید اشتباه کردم. آخه دیشب هوا حال باریدن نداشت. با این حال برای این که بدونم باید چتر بردارم یا نه رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کنم که دیدم وااااااااای! همه جا یکدست سفیده!
باور کردنی نبود ... من که فکر باریدن بارون رو هم نمیکردم، یهو میدیدم همه جا پوشیده از برفه! ... اینهمه برف کی بایده بود که من نفهمیده بودم! بعداً وقتی همسرخان بیدار شد و این حجم از برف رو دید اون هم چشمهاش گرد شد و تا چند لحظه نمیدونست چی باید بگه ... اما این حقیقتی بود جلوی چشمهای ما ... یک حقیقت شادیبخش ...
در تمام مدتی که شادمانه توی برفها قدم میزدم و به سمت آزمایشگاه میرفتم و مردم رو میدیدم که همه مثل خودم بهت زده، اما شادمان در زیر بارش یکریز برف سر کارهایشان میرفتند، کلمات آهنگین این آیه در فکرم نواخته میشد:
الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفا. فتری الودق یخرج من خلاله. فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون ...
( خداست که بادها را می فرستد تا ابری را حرکت دهند، سپس آن را در آسمان آنگونه که بخواهد می گسترد و آن را قطعه هایی روی هم قرار می دهد، سپس باران را می بینی که از لابلای آن بیرون می آید. وقتی باران بر سر آن بندگانی که خدا میخواهد فرو میریزد، در آن حال شادمان میشوند) ...
و بعد به خودم نهیب زدم : فانظر الی آثار رحمت الله ... ببین که این برف چیزی از یک معجزه کم نداره. بعد از یک زمستان کامل بی برفی که حتی بارون هم به زور میبارید، یهو همچین برفی باریده، اون هم بدون هیچ مقدمه ای ... مدتهاست تهران این حجم برف رو به خودش ندیده! ... نور امید دلم رو پر کرد. فهمیدم که همیشه #معجزه میتونه اتفاق بیفته. حتی معجزه ای به این واضحی ...
بعد به زندگیم فکر کردم. به این که پس حتما میشه امیدوار بود یه روزی #تلاشهای_من هم به ثمر بشینه. میشه اون معجزه بزرگ توی زندگی من هم اتفاق بیفته. میشه در کویر زندگی من هم بارون عشق بباره ... میشه تمام اون چیزهایی که الان به نظر من محال میاد رو روزی با چشمهای خودم ببینم و بابتش خداوند رو شکر کنم ... درست مثل این برف که تا این حد غیر منتظره بود و تا این حد شادیبخش ... شک نداشتم که خداوند میتونه زندگی مرده من رو هم زنده کنه و موقع بارش رحمتهاش بر سر خودم و زندگیم، من هم یکی از همون اذا هم یستبشرون باشم ...
* حالا در راستای " از تو حرکت، از خدا برکت" یک کم هم از کارهام بگم تا بدونین با چه رضوان با اراده ای طرف هستین:
* امروز برای اولین بار یک کمی آرایش کردم و سرویس مرواریدم رو هم انداختم. همسرخان یک کم چپ چپ نگاهم کرد و اول چیزی نگفت. اما قشنگ معلوم بود احساس خطر کرده! بعد از مدتی تجزیه و تحلیل خیال کرد برای رفتن به آزمایشکاه اینقدر به خودم رسیدم. ( آخه تست قندم دو ساعته بود و باید دوباره نزدیک ظهر میرفتم آزمایشکاه) ... بعد وقتی موقع بیرون رفتن همه آرایشها رو پاک کردم همینطور به من خیره مونده بود. طفلکی آخرش هم نفهمید چی بود و چی شد و حالا قراره چی بشه!
بعدش هم در راستای این که دیگه نمیخوام نقش خبرگزاری ایسنا رو براش بازی کنم از دیشب هر چی خبر بهم گفت وانمود کردم اصلاً نشنیده ام، حتی خبر فوت هوگو چاوزخدا بیامرز رو! ... اولش باور نکرد، اما بعد کلی ذوق کرده بود که بالاخره رو دست من بلند شده! ... کلی حرف پشت زبونم جمع شده بود. میخواستم طبق معمول برم بالای منبر و از کارها و اقدامات این هوگو خان و این که چقدر مردم ونزوئلا دوستش داشته اند سخنرانی کنم، که به موقع موفق شدم دهنم رو ببندم و فقط بگم: " آخی! حیف که خدا پیغمبر سرش نمیشد. خدا خودش بهش رحم کنه! " ...
الان ساعت نزدیک ۴ هست و من یه لیست از کارهایی که قراره تا شب انجام بدم رو تهیه کردم که چیزی از قلم نیفته. باید تا خانوم کوچولو خوابه دست به کار بشم که بتونم با خیال راحت انجامشون بدم.
. برای من هم دعا کنید.
#پست_دوازدهم
#تو_فقط_لیلی_باش
🏴#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم.....
جمعه ها اگر زمانی برای نوشتن پیدا کنم فقط از صاحب اصلی این روزگار خواهم گفت. نه به خاطر این که جمعه روز آمدن اوست، که اگر ما لایق بشویم آمدنش نیازمند رسیدن روز و ماه و سال نیست ...
از او مینویسم چون "جمعه شبش نورانی ست و روزش بسیار درخشان". و در چنین فضای نورانی فقط از نور محض میتوان سخن گفت.
آقای خوبم. ای ولی خدا٬ ای واسطه ی فیض خداوند عالی اعلا به ما موجودات حقیر ناتوان:
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا، خصوص اسرار پنهانی
شک ندارم که حاضر و ناظر بر این تلاشهای مذبوحانه ی من هستید. برای روزهایم از شما کمک میخوام. تمام ساعتها و لحظه های هفته ای که در پیش رو دارم رو به دستهای مهربان شما میسپارم و ازتون میخوام اونها رو با نظر ولایی خودتون متبرک کنید.
دیروز علامه طباطبایی در تفسیر کلمه اعراف می گفتن: اعراف یه جای تپه مانند در قیامته که افراد برگزیده مثل پیامبران و شما امامان دوست داشتنی بر اون قرار میگیرین و به بهشت و جهنم اشراف کامل دارین. میگفتن که از همونجا همه رو می بینین و نامه ی عمل هر کس توسط ولی زمان خودش از سمت راست یا چپ بهش داده میشه و کلا اموراتش به دست امام زمان خودشه ... و من با تصور این که این که اموراتم به دست شما خواهد بود قلبم شادی به هم فشرده شد. از تصور این که بالاخره یک روزی میاد که شما من رو خواهید دید٬ خواهید شناخت ٬ و به من - خودِ خود من - توجه خواهید کرد ... حتی اگر اون روز قیامت باشه.
زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار ما را شرابخانه قصور است و يار حور
#پست_سیزدهم
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
📝 معاملهای فقط به نفع فروشنده....
از وقتی انقلاب کردم شروع کردم به جمع کردن احادیثی که درباره وظایف هر کدوم از همسران نسبت به هم هست. اعتراف میکنم که از حیرت دهنم باز مونده از اینهمه تاکید دین به آداب مختلف همسرداری ... یعنی یه جورایی تا الان ۹ صفحه A۴ حدیث موثق جمع شده که یکیش از اون یکی کارسازتره نمیدونم این ۱۴ سال من کور بودم یا این احادیث یه جایی مخفی بودن و من ندیدمشون ؟!
به این چندتا حدیث که همه شون از پیامبر مهربانیها صلی الله علیه و آله هستند خیلی خیلی زیاد دقت کنید:
* هر زنى که بر اخلاق بد شوهرش صبر کند، خداوند سبحان ثواب حضرت آسیه را به او میدهد.
* ای حولاء! هر زنی که برای شوهر چیزی بیاورد که او را خوشحال کند،در بهشت از هر رنگی، غذای بهشتی به زن می دهند و می گویند این در مقابل آن چیزی است که در دنیا انجام دادی.
*ای حولاء! اگر زنی با عصبانیت رویش را از شویش برگرداند، ب خاکسترجهنم که برچشمانش سرمه کشند، عذاب می شود.
و این هم برای آقایون :
* با زنان مهربانی کنید و دل آنها را بدست آورید و آنها را عصبانی نکنید و مهریه را اگر به آنها داده اید با زور از آنها پَس نگیرید که در اینصورتعذاب می شوید.
* هرمردی که به صورت زنش سیلی بزند، خد دستور می دهد که مالک جهنم هفتاد ضربه در آتش بر او بزند. و هر مردیکه دستش را برای زدن بر سر زن مسلمانی فرود آورد، خدا دست او را به میخهای آتشین جهنم می کوبد …
* ای علی! خدمت به خانواده، كفاره گناهان كبيره و خاموش كننده خشم خداوند و مهريه حورالعين و زياد كننده حسنات و درجات است.
دقت کردین؟
نکته مشترک بیشتر این حدیثها اینه که نمیگن فلان کار رو بکن تا همسرت برات فلان کار رو بکنه، بلکه آدم رو به خدا حواله میدن و میگن فلان کار رو در حق همسرت بکن تا خداوند فلان پاداش رو بهت بده. یا فلان ظلم رو در حق همسرت نکن تا خداوند فلان طور عذابت نکنه ... و این نکته خیییییلی مهمه. این که بدونیم #طرف_حساب_ما خود خود خداست نه یکی بندگان ناتوانش به نام همسر!
در واقع این یک معامله دو سر سوده. یعنی اگه اون کار رو کردیم و همسرمون آدم با جنبه ای بود و اون هم در عوض فلان محبت رو بهمون کرد که فبها المراد. اما اگه پررو بود و به روی خودش نیاورد هم ضرری نکردیم، کسی ضامن پاداش ماست که وعده ش حقه و ان الله لا یخلف المیعاد ... این زندگی دنیا به هر حال میگذره و تموم میشه و اونوقت ماییم و دریایی از پاداش که پیش خداوند محفوظه! ... برای همین دیگه اصلاً جای ناامیدی نیست. تکلیف آدم هم معلومه که باید چه کار کنه و دیگه معطل نیست که ببینه فلانی برای من چکار کرد تا ببینم من هم براش باید کاری کنم یا نه ! ...
یادمه در دوران جاهلیتم یه بار داشتم به دوستم میگفتم چه خوبه که روز زن همیشه قبل از روز مرده و آدم میتونه با توجه به هدیه ای که گرفته، جبران کنه! ... اما الان میفهمم که بحث زندگی مشترک، بحث معامله با خداست. شاید برای همین هم هست که خود خدا قرار دادن مودت و رحمت بین زن و شوهر رو به عهده گرفته و فرموده : و جعل بینکم موده و رحمه ...
دیروز که داشتم اتاق خواب رو مرتب میکردم دیدم روتختی یک کم کج و کوله ست، اما نه اونقدر که به چشم بیاد. اگه قبلاً ها بود میگفتم: ولش کن. همسرخان که نمی بینه. برای چی خودت رو خسته کنی؟ ... اما یاد این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله افتادم که فرموده بودند:
وقتی زن درخانه کار میکند و مثلاً وسیلهای را از جایی برمیدارد و در جای دیگر میگذارد، در این حال خداوند به او نظر میکند. و هر که خدا به او نظر کند، او را عذاب نمیکند.
این شد که با دقت و وسواس زیاد تخت رو مرتب کردم، تا حالا که خداوند داره بهم نظر میکنه یه رضوان بادقت و درست و حسابی رو ببینه! ... چرا نکنم؟ گیریم همسرخان نبینه، گیریم اصلاً نفهمه که توی خونه کاری کرده ام. خدای بصیری که مثقال ذره ای از خوبی یا بدی از دیدش مخفی نمیمونه باید ببینه و بهم پاداش بده که میبینه ... و فقط همونه که مهمه ...
حالا ممکنه یکی از شما بگین با این کارها شوهر آدم پرتوقع میشه و دیگه نمیشه جمعش کرد! ... اما جواب من اینه که آیا در این ۱۴ سال که من از زیر کارها در رفتم و تا تونستم سرسری و در حد رفع تکلیف به خونه و رندگیم رسیدم کجای دنیا رو گرفتم؟ ... اون خسر الدنیا و الاخره که توی قرآن اومده، دقیقا حکایت منه دیگه ... قبول ندارین؟
#پست_نوزدهم ( بخش اول )
#بسیار_مهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_نوزدهم ( بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دین مسیریه که از متن زندگی انسان میگذره. خدا از ما نخواسته که شق القمر کنیم. همین که درست زندگی کنیم و به خاطر خدا درست زندگی کنیم کافیه. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. وقتی میشه با انجام کارهای خونه و بوجود آوردن یک فضای مرتب و دلپذیر برای همسر و بچه ها، لبخند رضایت خدا رو به دست آورد، چرا نکنم؟ یعنی من اینقدر از نظر لطف خدا مستغنی هستم؟
مگه نه این که اصولاً هدف ما از اینهمه عبادتهای سخت و آسون و روزه های مستحبی و نمازهای طولانی و ذکرهای جور واجور همین نیست که خداوند بهمون نظر لطف کنه؟ ... مگه همه ترسمون از اون روزی نیست که آدمها از شدت هول عذاب الهی عقلشون زایل میشه و مثل مستها گیج و منگ میشن؟ طوری که خداوند در توصیفشون میگه : و تَرَی الناسَ سُکاری . و ما هم به سُکاری. و لکن عذابَ اللهِ شدید (و مردمان به نظرت مست می آيند، ولي مست نيستند بلكه سختي عذاب خدا ايشان را اینچنین از خود بيخود كرده است. )
خوب وقتی به همین سادگی میشه هم در این دنیا حس خوبی داشت و هم توی اون دنیا در امان خداوند بود، چرا فرصت به این خوبی و زیبایی رو از دست بدیم آخه؟ مگه با خودمون دشمنی داریم؟! ...
حسن عباسی همیشه میگه: " استراتژیست موفق اون کسیه که تهدید رو تبدیل به فرصت کنه." ... حالا من هم مثل یک استراتژیست موفق تهدید خونه تکونی رو به فرصت قرار گرفتن در معرض نظر لطف الهی تبدیل میکنم! ... معرکه ست، نه؟ ...
فکرش رو بکنید! اگه آدم با جابجا کردن یک چیز توی خونه بتونه نظر لطف خدا رو شامل حال خودش کنه و از عذاب هولناک قیامت در امان باشه، حسابش رو بکنید که با اونهمه شستن و جابجا کردن و مرتب کردنهایی که در خونه تکونی هست چقدر لطف و امان الهی برای خودمون به ارمغان میاریم؟ ... حالا گیریم اصلاً آقایون نفهمن و فکر کنن دست به سیاه و سفید نزدیم ... اونی که باید ببینه دیده و چه دیدن زیبایی ... و من اوفی بعده من الله؟ فاستبشروا ببیعکم التی بایعتم به . و ذالک هو الفوز العظیم. ( و چه کسی از خداوند به عهدش وفادارتر است؟ پس از معامله ای که کردید شادمان باشید که آن پیروزی بزرگی برای شماست. )
در دلم چیزی هست
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آوایی ست ، که مرا میخواند ...
* خواهر نازنینم ، «من چادرم را دوست دارم» عزیز ، خاطره ای که دیروز نوشتم رو قابل دونسته و به عنوان دویست و هفدهمین خاطره ی چی شد چادری شدم، در وبلاگ ارزشمندش ثبت کرده ... اگه دوست داشتین یه تک پا تشریف ببرید اینجا ( پست بعد) و بخونیدش. عنوانش هم هست :
چادر، فِلیکس فِلیسیس من است...
#پست_نوزدهم ( بخش دوم )
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_یکم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
3⃣ اپیزود سوم : " چادرت را بتکان، قصد تیمم داریم" ...
تمام روز، با وجود اونهمه کار و خستگی،حس و حال شادمانه ای داشتم تا وقتی که نوبت به تمیز کردن شومینه و هیزمهای داخلش رسید. من و این شومینه ی علیه ما علیه با هم ماجراها داریم ... هر طور بود بغضم رو قورت دادم و نگذاشتم کسی چیزی بفهمه ... شب وقتی همه خوابیدند برای خستگی در کردن به سراغ شعرهای شاعر محبوبم رفتم و از شانسم بین اونهمه شعر، شعری آمد که مقاومت در مقابلش ممکن نبود ... و شد آنچه که شد ... فقط خدا را شکر که همه خواب بودند!
و من نوشتم:
حمیدرضا برقعی میگوید:
" با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید رباب ، با آب هم قافیه باشد؟
و این که روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند.
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود،
هدف های روشنی داشت! ... "
...
من هم دیروز موقع خانه تکانی با خودم فکر میکردم
خدا را شکر که زود هوا گرم شد و این شومینه ی لعنتی جمع شد
با آن هیزمهای سفالی اش که با هیزمهای واقعی مو نمی زنند.
و هر وقت روشن میشوند، مجبورم در گوشه ای گم و گور شوم،
تا زبانه کشیدن شعله ها را نیبنم.
و دیگران هم اشکهایی که ناخودآگاه به صورتم می غلتند را نبینند.
آخر چطور در قرن بیست و یکم توضیح بدهم که من طاقت دیدن هیزمهای شعله ور را ندارم ...
حتی اگر آنچه آتش گرفته فقط چند تکه هیزم سفالی باشد،
نه در خانه ی حضرت مادر (سلام الله علیها ) ...
و این که چه خوب شد که خانه تکانی تمام شد و گرد و خاکهای کف خانه جمع شد.
چون پاهای خانم کوچولوی من که اتفاقا فقط ۳ سال دارد،
به خاطر حساسیت به خاک پوسته پوسته شده است.
وقتهایی که به پاهایش کرم میزنم تا خوب بشود، سخت ترین لحظه های دنیاست.
با چشمهای درشت تیله ای رنگش نگاهم میکند و انگشتهای کوچکش ناباورانه رد اشک را که بر گونه هایم خط انداخته، دنبال میکند.
_ مامانی، من که کار بد نکردم!
_ نه گنج من! شما هیچوقت کار بد نمیکنی.
_ پس چرا گریه میکنی؟
الکی میخندم و او گیج تر میشود.
آخر چطور برایش بگویم ماجرای دخترکی که اون هم فقط ۳ سال داشت ... و پاهایی به همین کوچکی و ظرافت ... پاهایی که از خارهای بیابان نه پوسته پوسته، که پاره پاره شده بود، اما ...
پس به ناچار دوباره به زور میخندم و پاهایش را غرق بوسه میکنم ... و تمام دلم را به پاهای تاول زده آن دختر سه ساله دخیل میبندم .
و خانم کوچولو آخر نمیفهمد که اگر آنقدر از دستش ناراحتم که دارم گریه میکنم، چرا پاهایش را اینطور با ولع میبوسم؟
نمیداند که باید دُم خنده ی الکی ام را باور کند؟ ، یا رد اشکهایی که به یاد عزیز دردانه ی عمو عباس علیه السلام بر صورتم جاریست؟ ...
" الحمد لله علی عظیم رزیتی " ... سپاس خدای را بر عظمت اندوه من ....
#پست_بیست_و_یکم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_دوم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و در کنارش کسانی رو میشناسم که از بس به معنویات توجه کردن، از زندگی مادی به دور موندن و یه عقده های پنهانی توی وجودشون شکل گرفته که من خودم ازشون میترسم. چون مثل یک بمب در حال انفجارن. همونهایی که تا دنیا بهشون رو میاره خودشون رو گم میکنن و دیگه وامصیبتاه!
حضرت علی علیه السلام خیلی قشنگ این مطلب رو توضیح داده اند:
"مؤمنان پرهیزکار در دنیا به بهترین صورت زندگی میکنند، و به گواراترین ترین صورت، از آن برخوردار هستند . با اهل دنیا، در دنیایشان شریکند. از بهترین آنچه آنان می خورند، می خورند، و از بهترین نوشیدنی آنان می نوشند، از بهترین آنچه می پوشند در بر می کنند، در بهترین خانه ها، سکونت می یابند، از برترین ازدواج های آنان برخوردار و از والاترین مرکب های آنان بهره مندند .
آنها از هر دو خیر دنیا و آخرت برخوردارند .با اهل دنیا در برخورداری آنان از دنیایشان شریکند، اما اهل دنیا در برخورداری مؤمنان از آخرتشان، بهره ای ندارند .... پس آنان که از اندک عقلی برخوردارند، مشتاق چنین زندگی هستند. "
امام باقر علیه السلام هم در دعای خودشان، از خداوند رفاه دنیایی طلب می کنند و میگن:
"خدایا! از تو می خواهم تا زمانی که مرا زنده می داری، به من رفاه در معیشت عطا کنی، آنچنان معیشتی که با آن بر اطاعت و فرمانبرداریت قوت بیابم و به رضوان تو نایل گردم ... و دنیا را زندان من، و جدایی از آن را باعث اندوه من قرار نده …"
تفاوت رو متوجه شدین؟ ما یه چیزی شنیدیم که میگن " الدنیا سجن المومن" ( دنیا زندان مومن است) . اما اینجا می بینیم که امام میگن: "دنیا را زندان من و جدایی از آن را باعث اندوه من قرار نده." ... یعنی درسته که مومن دلش میخواد از این دنیا بره و این دنیا براش حکم زندان رو داره، اما این اشتیاق از روی بدبختی و برای فرار کردن از بیچارگیهای این دنیا نیست. اونها با وجودی که در این دنیا خوشبختند و از مواهب دنیا که خدا بهشون داده لذت میبرن، وقتی میبینن زیباییهای اون دنیا بهتر و پایدارتره ( و الاخره خیر و ابقی ) مشتاق میشن که زودتر به اونجا برن.
حالا میفهمم که زندگی دنیا خیلی خیلی مهمه. خیلی مهمه که ما موفق بشیم لگوهایی که بهمون داده شده رو به بهترین نحو بچینیم تا در دنیا به زندگی گوارا دست پیدا کنیم. برای این منظور باید به چند نکته دقت کرد:
* در زندگی گوارا، باید هم از «حسنه دنیا» برخوردار بود و هم از «حسنه آخرت » ( ربنا آتنا فی الدنیا حسنة وفی الاخرة حسنة )
* و در عین توجه به آخرت نباید سهم و نصیب خودمون از دنیا رو فراموش کنیم . ( ولاتنس نصیبک من الدنیا )
* و چونکه حیات طیبه، با استفاده از « #طیبات » امکان پذیره، این که خودمون رو از رزق طیب الهی محروم کنیم، و همه ش به مقامات معنوی دلخوش باشیم درست نیست: قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؟ (بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟)
و این چیزیه که من اینجا دنبالشم : زندگی گوارا ... زندگی که هم من توش به وظایفم و جهادم عمل میکنم و هم همسرخان با من با مودت و مثل یک ریحانه رفتار کنه ...
شاید هنوز مختصات دقیق زندگی گوارا رو ندونم، اما خوب میدونم این زندگی مسالمت آمیزی که نه من توش احساس آرامش کنم و نه همسرخان و مدام برای به دست آوردن حقوق اولیه مون توی زندگی با هم کلنجار بریم رو نمیشه بهش گفت : زندگی گوارا ...
برای رسیدن به چنین زندگی، خداوند راه را اینطور به ما نشان داده :
مَن عَمِلَ صالِحًا مِن ذَكَرٍ أَو أُنثىٰ وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً ۖ وَلَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانوا یَعمَلونَ
یعنی هر كس كار شایسته انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، و به خداوند ایمان داشته باشد، او را با یک زندگی گوارا زنده میکنیم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالی كه انجام میدادند، خواهیم داد.
این " زنده میکنیم " یعنی کسی که این زندگی گوارا رو تجربه نکنه، انگار اصلاً زندگی نکرده. و چون زندگی دنیا مقدمه زندگی آخرته ، به آخرتش هم امیدی نیست ... و من همه ترسم از اینه که بعد از یک عمر زندگی مشمول این آیه از قران بشم که :
" هل انبئکم بالاخسرین اعمالا؟ الذین ضل سعیهم فی الحیات الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا
( آیا میخواهید بدانیدکه زیانکار ترین افراد در عمل چه کسانی هستند؟ آنهایی که تمام زحماتشان در دنیا به هدر و گمراهی رفته، ولی خودشان فکر میکنند که بهترین اعمال را انجام داده اند! )
#پست_بیست_و_دوم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_سوم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
* بجای لباسهای اسپرت، دامن و لباسهای مدل دار بپوشه. ( بجز یک وقتهایی برای تنوع، یا وقتی که مطمئنه شوهرش اصلاً فقط لباسهای اسپرت دوست داره، که کمتر مردی اینطوری هست) ...
* توی خونه حتماً حتماً صندل پاشنه دار بپوشه که هم باعث میشه ساق پا فرم بهتری بگیره و هم خود به خود باعث میشه آدم مجبور بشه بر ای حفظ تعادلش هم که شده حرکاتش رو با آرامش و طرافت بیشتری انجام بده.
* به دستهاش بیش از اندازه برسه و این رسیدگی رو به شوهرش نشون بده. مثلاً اصلاً و تحت هیچ شرایطی بدون دستکش کار نکنه. استفاده از کرم صد آفتاب و عینک آفتابی و این شیکی جات هم باعث میشه ناخودآگاه همسرتون احساس کنه که شما موجود ظریفی هستید و باید مراعاتتون رو بکنه.
* باید کلی کش و سنجاق و گل سر و تل و ... داشته باشه و هر روز موهاش رو یه مدل درست کنه. اما لازم نیست خیلی شلوغ و حرفه ای باشه، چون بدتر مرد گیج میشه.
* نکته مهم : کارهای پیرایشی مثل بند انداختن و ابرو برداشتن و رنگ کردن و ... به هیچ عنوان نباید در حضور همسر انجام بشن.
از نظر رفتار و برخورد :
* حتی اگه ذاتا ترسو نیست، چندوقت یک بار وانمود کنه از یه چیزی میترسه و اجازه بده همسرش مثل هوختشره به دادش برسه و کمکش کنه و بعد هم در اولین فرصت کلی با آب و تاب درباره اون شجاعت همسرش برای دیگران تعریف و تمجید کنه. البته جلوی خود سوژه!
* حتی اگه زورش به قدر کافی هست، وانمود کنه که زورش به یک سری از چیزها نمیرسه و اجازه بده همسرش با انجام اون کارها احساس قدرت کنه. کارهای مثل باز کردن در شیشه ها، یا جابجا کردن چیزهای سنگین و از همه مهمتر حمل وسایل مثل ساکهای خرید، یا موقع مسافرت چمدان ... این خیلی مهمه که زن هیچوقت نشون نده که زورش زیاده.
* هیچوقت صداش رو بالا نبره. نه روی شوهر و نه روی بچه ها و هر کس دیگه ... طوری که همسرش خیال کنه اصلاً ولوم صداش بالاتر از این نمیره! ( مهتاب میگه این خییییییییلی مهمه. یعنی یه جورایی اساسیه )
* موقع صحبت کردن با شوهر یه جوری کشدار و با ناز حرف بزنه و تا میتونه عزیزم و جانم قاطی حرفهاش کنه.
* همیشه شاد و سرزنده باشه، ولی گاهی هم تو خودش بره و سر سنگین بشه تا قدر شادیهاش دونسته بشه. با همه مهربون باشه، ولی کلاً هیچ وقت اینقدر لطف نکنه که بشه وظیفه ش.
* همیشه همیشه همیشه یه آرایش ملایم داشته باشه و معطر باشه. حداقل یک روز در میان حموم کنه و موهاش رو سشوار بکشه. سر و وضع مرتب و آرایش مثل یک سپره. به مردها آلارم میده که من به خودم توجه دارم و کسی اجازه نداره با من بی احترامی کنه. برای همین همسر آدم به مقدار معتنابهی با احترام با آدم برخورد میکنه و به خودش اجازه نمیده هر برخوردی داشته باشه.)
نکته: مهمه که آرایش ملایم و دلپذیر باشه. مردها از آرایش سنگین بیزارن و بدتر اعصابشون به هم میریزه.
* حتماً در هنگام مشکل ماهانه یکی دو روز خودش رو تحویل بگیره و دست به سیاه و سفید نزنه و در این مدت کارها با همسر باشه. هم برای حفظ سلامتی زن و هم اینکه آقا یک کم قدر سلامتی خانم رو بفهمه. ( البته شگردش اینه که چون آقایون بیرون کار میکنن و طبعاً شب که میان خسته ن، باید خانوم از قبل به طور نامحسوس مقدمات کارها رو فراهم کنه و آقا فقط بخشهای آخر کار رو انجام بده. در واقع آقا به مصداق کار رو کی کرد اون که تموم کرد، هم کار کرده و احساس خوبی داره و هم خسته نشده و خاطره خوبی از کار خونه توی ذهنش ثبت میشه و سری بعد که قراره کار کنه فراری نیست. البته هرچی بگذره آقایون کارکشته تر میشن و دیگه خودشون با ذوق کار میکنن.)
کدبانو گری :
* زن ملکه خونه ست و برای مرد وضعیت خونه نمودیه از شخصیت زن. اگه خونه نامرتب باشه مرد میفهمه زن اونقدر برای خودش ارزش قائل نیست که محل زندگیش رو مرتب کنه. برای همین به خودش اجازه میده از زن ایراد بگیره و بعد هم روشون به روی هم باز میشه.
#پست_بیست_و_سوم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_سوم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
* از اون مهمتر آشپزخونه ست و از همه مهمتر ظرفشوئیه. مردها ی ایرانی به ظرف کثیف خیلی حساسن. یعنی اگه تمام خونه برق بزنه، ولی توی ظرفشویی پر از ظرف باشه ناخودآگاه اعصابشون خورد میشه.
برای همین هیچوقت نباید زن بدون این که شب آشپزخونه رو مرتب کنه بره بخوابه. یعنی براش مهم باشه که اونجا حتماً مرتب بشه. حالا این که خودش بشوره یا همسرش یا حتی ماشین ظرفشویی، خلاصه باید قبل از خواب مرتب بشه.
* لباس مردها مستقم به احساسشون وصله! یعنی به کسی که لباسشون رو مرتب میکنه ناخودآگاه وابستگی عاطفی پیدا میکنن و به قدری ازش ممنون میشن
که سعی میکنن در اولین فرصت چند برابر جبران کنن.
خوب دیگه تا همینجا بسه. من الان دارم از شرمندگی آب میشم و توی زمین فرو میرم. تعارف که نداریم. خدا کنه شماها مثل من نباشین. و بیشتر مطالبی که گفتم رو خودتون از قبل بدونین و عمل کرده باشین.
**
دوستهای خوبی که برام کامنت گذاشتین، من از صبح مشغول مرتب کردن و آماده کردن این پست بودم و نرسیدم به کامنتهای پر محبتتون جواب بدم. اما همه شون رو خوندم. الان کلی خورده
کاری وقت گیر سرم ریخته. خانوم کوچولو هم دیگه صبرش تموم شده و مدام بهانه میگیره. آخه از صبح سر من توی این لپ تاپ بوده! ... ولی مطمئن باشین سر فرصت بهشون جواب میدم.ممنون که همراهمین.
بعداً نوشت : آقا من داشتم جارو برقی میکشیدم و همینطور به مطالب مهتاب جان فکر میکردم که یادم اومد چندتا نکته رو نگفتم.
۱. من اینجا فقط از مهتاب جان نقل قول کرده ام و اینها نظرات من نیست. حتی نسبت به بعضیهاش ان قلت دارم. مثلاً اون مورد غذا نخوردن که خوب باید حواسمون باشه با یه شگردی انجام بشه که به اسراف منجر نشه. مثلاً اضافیش رو از اول حواسمون باشه دست نزنیم تا بشه برش گردوند توی قابلمه، یا بریزیم توی بشقاب همسر ایشون نوش جان کنند و ... و این که حواسمون باشه اون وسط یه وقت دروغ نگیم که کارمون از بیخ و بن خراب بشه ... خلاصه یه ظرافتهایی لازمه که نه سیخ بسوزه و نه کباب!
۲. فکر میکنم لازمه بدونین که رویکرد من در تنظیم سوالهایی که پرسیدم چی بوده. من با توجه به مشکل خودم که با این که میدونم همسرخان دوستم داره، ولی احترامم رو نداره و به قول خودمون دست و دلش سر من و احساساتم نمی لرزه، سوالات رو تنظیم کردم ... این که چطوری کاری کنیم که همسرمون در کنار این که دوستمون داره، احتراممون رو هم داشته باشه و فکر نکنه ما اونقدر قوی هستیم که نیاز به توجه و محبت و رسیدگی نداریم و مثل علف هرز خودمون یه جوری سر میکنیم! ... در واقع ما سر همسر رو کلاه نمیذاریم، بلکه چون آقایون معمولاً به نفعشونه نیاز خانمها به خودشون و توجهشون رو نادیده بگیرن، با جلب کردن توجه همسر به ظرافت زن ، این نیاز رو بولد میکنیم.
۳. و بالاخره از همه اینها مهمتر این که در حین اجرای این شگردها یادمون نره:
" قل اللّهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء. و تعز من تشاء و تذل من تشاء. بيدك الخير انك على كل شىء قدير "
بگو بار خدایا! اى خدایى که مالك حقیقی عالم تو هستى! تو به هركس بخواهى ملك و سلطنت مى دهى و از هركس بخواهى مى گيرى. و به هركس بخواهى عزت و اقتدار مى بخشى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى.
خدايا هر خير و نيكوئى بدست تو است و تو بر هر چيزى توانائى.
برم تا خانوم کوچولو با لوله جارو برقی دیوار رو قلوه کن نکرده، دم عیدی! .... راستی چرا من اینقدر پرچونه ام، آیا؟ :دی
#پست_بیست_و_سوم (بخش_سوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_چهارم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دیشب در یک اقدام ضربتی تمام لباسهای گل و گشادم رو گذاشتم توی کیسه تا ببرم بدم به بندگان خدا. بعدش به مصداق دیو چو بیرون رود فرشته درآید، رفتم از تدارکات گردان ( یعنی کمد لباسهای مهمانی ) لباسهای رزمم رو تحویل گرفتم. یه کت دامن و یه پیراهن قشنگ که خیلی مجلسی نیست و گرفته بودم برای مهمونی بپوشم رو گذاشتم دم دست. البته توشون راحت نیستم و یک کم برام تنگن، ولی چاره ای نیست. لباسهای گشادم همه از همونهاست که همسرخان بهشون میگه روده و ازشون بیزاره. باید تحمل کنم تا یکی دو کیلو کم بشم و توشون راحت باشم!
در همین راستا یکی از دمپایی مهمونیهام که دارای کلیه خصایل جمالیه و کمالیه هست ( یعنی هم خوشگله و هم پاشنه ش 5 سانت هست، البته یکسره! ) رو آوردم گذاشتم دم دست.
عصر هم وقت آرایشگاه دارم. میخوام تا موقع رفتن همه کارهام رو تموم کنم که وقتی برگشتم برم حموم و دیگه مرتب و منظم برم به استقبال آخرین شب سال و سبزی پلو ماهی! و البته اون کم خوردن و یک قاشق آخرش که من رو کشته !
***
فکر نکنم دیگه قبل از سال تحویل بتونم پستی بگذارم. برای همین میخوام عیدیتون رو همین الان بهتون بدم. راستش میخواستم توصیه های مهتاب جان رو به عنوان عیدی براتون بذارم، اما کامنت آیدا جان ایده بهتری بهم داد. دیدم عیدی بهتر از اون پیدا نمیشه.
یادتونه توی بحث زندگی گوارا گفتم زندگی گورا زندگی هست که هم دنیای زیبا به آدم بده و هم آخرت زیبا ؟، موقع نوشتن این "هم دنیا و هم آخرت" هی یه مطلب میومد به ذهنم، ولی نمیفهمیدم چیه. با کامنت آیدا جان اون مطلب یهو یادم اومد. یه خاطره از علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر بی نظیر المیزان، بود که میگن:
" در ایام تحصیل در نجف، یک روز در مدرسه ایستاده بودم. مرحوم قاضی که از آن جا عبور میکردند وقتی به من رسیدند، دستشان را روی شانه من گذاشتند و گفتند : ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان!
یعنی نماز شب این قدرت رو داره که خود به خود آدم رو در مسیر رسیدن به زندگی گوارا قرار بده.
و اما حدیث زیبایی که آیدا جان گفت و من اعتراف میکنم که قبلاً نشنیده بودم این هست. این حدیث بی نظیر و ملحقاتش رو، ضمن تشکر از آیدا جان، بعنوان عیدی به همه مون تقدیم میکنم:
زنی به خدمت امام صادق علیه السلا آمد و گفت: ای پسر پیغمبر! شوهرم مرا دوست نمی دارد. چه کنم؟
حضرت فرمود؛ «عَلَیک بصلوة اللّیل» بر تو باد نماز شب
پس از مدتی، زن به خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت: شوهرم از آن وقت هیچ کس را به اندازه من دوست نمی دارد.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند. و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند.
بعد من یه تحقیق در این باره کردم و دیدم ای واااای چه خبره! اصلاً یه سری از چیزهای دنیوی که ما به عنوان زن دنبالشیم و حتی در توصیه های مهتابی هم هست با نماز شب خود به خود حاصل میشه.
مثلاً :
*پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله می فرمایند : من کثرة صلاته باالیل، حسن وجهه بالنّهار: هر که نماز شب زیاد بخواند هنگام روز زیبا و خوش سیما می گردد.
*از امام زین العابدین علیه السلام سؤال شد: ما بال المتهجدین باللیل من أحسن النّاس وجها؟ چرا شب زنده داران از همه مردم خوش سیماترند؟
فرمود: لأنّهم خلو باللّه فکساهم اللّه من نوره. چون با خداوند خلوت می کنند، خدا نیز جامه ای از نور خویش بر آنان می پوشاند.
* امام صادق علیه السلام :
صلاة اللّیل تحسن الوجه : نماز شب صورت انسان را زیبا می کند.
*صلاة اللّیل تُبیض الوجه : نماز شب روی را سفید می گرداند.
* صلاة اللیل تحسن الخلق : نماز شب انسان را خوش اخلاق می کند
* صلوة الیل تطیب الریح : نماز شبْ انسان را خوشبو می کند.
باز هم بگم؟ ... خوب وقتی یک همچین راه تضمین شده ای برای رسیدن به خیر دنیا و آخرت و همون زندگی گوارا وجود داره، چرا از دست بدیم؟ مگه یه نماز شب چقدر وقت میبره؟ همه ش ۱۱ رکعته دیگه؟ یعنی این خواب اینقدر با ارزشه؟ یعنی نمی ارزه برای به دست آوردن زندگی گوارا یک ربع ازش بزنیم؟ ... معلومه که می ارزه.
اون مورد آخر تصمیماتم همینه. میخوام از همین امشب شروع کنم. در آخرین شب سال . میخوام بابت تمام زندگی گذشته ام از خدا معذرت بخوام ... و ازش بخوام که زیر سایه ی لطف امامی که تجسم حقیقی زندگی گوارا در زمان ماست، طعم شیرین زندگی گوارا رو در تمام لحظه ها و روزهای سال جدید به خودم، خانواده م و همه دوستهای خوبی که اینجا دارم بچشونه.
عید حول حالناست که واجب است بفهمیم ...
عید تفاضای سبز شدن است ...
من رو در لحظه تحویل سال از دعا فراموش نکیند
و پیشاپیش سال نو همه تون مبارک .
#پست_بیست_و_چهارم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
❤️ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده ایم...
ل
باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آیینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می آید تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و باد و آسمان جاری
از لحظه های تشنه ی دیدار تا روزهای با تو بارانی
غم میکشد ما را و می بینی دل میکشد ما را و میدانی
( دانلود کنید )
آقای خوبم!
امسال در لحظه تحویل سال، فقط و فقط به شما فکر میکردم و امسالم با نام نامی شما تحویل شد.
ای آخرین ذخیره ی خداوند بر روی زمین! این جمعه، نه فقط هفته ی آینده، که سال پیش رویم را هم به دستهای مهربان شما میسپارم ... فقط خدا کند که امسال آخرین سال باشد ... آخرین سال از شما دور بودن. آخرین سال ندبه خواندن ... لااقل برای من ...
سالها پیش، کسی* غریبانه گفت:
" با بهاران روزي نو مي رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاري نو. اکنون که جهان و جهانيان مرده اند، آيا وقت آن نرسيده است که مسيحاي موعود سر رسد؟ و يحيي الارض بعد موتها؟ ... "
آن موقع جهان هنوز لایق روز و روزگار موعود نبود، اما شما چه زیبا به خود او نظر کردید و به حیاتی ابدی زنده اش کردید. و حالا او به همراه تمام آنهایی که " احیاءٌ عند ربهم یرزقون" اند، از آن بالا به ما " قبرستان نشینان عادات سخیف" نگاه میکنند و به حال زارمان تاسف میخورند ...
امسالم را به شما میسپارم که به اذن خداوند، صاحب حقیقی تمامی دقایق عالم امکانید. و اگر بنا باشد دعای " حول حالنا" ی من اجابت شود، فقط و فقط یک راه دارد: امضای شما ...
آقای خوبم!
مرا ببینید ... تلاشم را ببینید ... حیرانیم را ببینید ... و این دستهای لرزان التماس را ، بی عیدی باز نگردانید ... و عادتکم الاحسان ... و سجیتکم الکرم ...
#پست_بیست_و_پنجم
#تو_فقط_لیلی_باش
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_ششم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
پس اصل ماجرا همین ۱۱ رکعته ... یا حتی اگه دلتون خواست ۳ رکعت ... اما حالا اگه بخواین به قول معروف پلوی زعفرون دار داشته با شین، مستحباتی هست که میتونین انجام بدین و حالش رو ببرین! ... و یک عالمه ذکرها و مستحباتی که با یه سرچ کوچولو میتونین پیداشون کنید. اینجا و اینجا و اینجا شاید بتونن کمک خوبی براتون باشن.
این توضیح مهمه که تمام اعمال بجز اصل اون ۱۱ رکعت، حتی قنوت نماز وتر مستحبن و اگه دوست داشتید میتونید نخونید. یا یه قنوت ساده بگین و حتی به زبون فارسی دعا کنید! این رو گفتم که یهو با دیدن اعمال مستحبی در اون لینکهایی که معرفی کردم، هول برتون نداره!
اما خود من چون به غایت تنبلم و میترسم همین پلوی ساده ( یعنی همین ۱۱ رکعت ) هم از دستم دربره، فعلاً دور و بر مستحبات نمیگردم. و در نتیجه نماز شبم نهایتاً یک ربع طول میکشه. و بعدش دوباره میرم میخوابم. ( اعتراف میکنم که یکی دو بار که شیطون داشت گولم میزد و میگفت: " اوووووووه! با اینهمه خستگی چطوری میخوای ۱۱ رکعت نماز بخونی! " ، به همون ۳ رکعت اکتفا کرده ام! ) ، اما اصلاً ناراحت نیستم.
در مستحباب اون چیزی که مهمه نشاط هست ... یعنی اگه یک رکعت بخونی، ولی با نشاط و شادابی، بهتره از ۱۰ رکعت با کسالت و از روی اکراه. وقتی خدا خودش اینقدر مهربونه که گفته عیبی نداره، هر وقت برات سخت بود، یا اصلاً هر وقت دلت خواست میتونی به جای ۱۱ رکعت، ۳ رکعت بخونی و من همون ثواب رو بهت میدم، من چرا بیخود مته به خشخاش بذارم؟ ... میگن شاه میبخشه، ولی وزیر نمی بخشه، حکایت اینجور وقتهاست!
تازه این نماز جزو نمازهای مستحبیه و مشمول تمام قوانین اون نمازها میشه، یعنی:
* میشه اون رو در حالی که رو به قبله نیستیم، یا درحال حرکت هستیم هم بخونیم ... یا حتی درحال دراز کشیدن ( در این باره از دفتر مرجعتون سوال کنید تا دقیقاً براتون شرح بدن) ...
* میتونیم دیگه سوره رو نخونیم و به حمد کافی اکتفا کنیم.
* برخلاف نمازهای واجب، در نماز مستحبی اگه در تعداد رکعتها شک کردیم میتونیم هر طوری راحتتریم تصمیم بگیریم. یا مثلاً اگه اعمال رو کم و زیاد انجام دادیم نمازمون باطل نمیشه.
فکر کردین تموم شد؟ نخیر! یه سورپرایز دیگه هم هست:
حالا اگه با تمام این حرفها خواب موندیم، یا به هر علتی نتونستیم شب نماز شب رو بخونیم، میشه توی روز قضاش رو بخونیم. اونوقت نه تنها خدا ناراحت نمیشه، بلکه تازه بنده ی نورچشمی هم میشیم. به این روایتها توجه کنید:
* از امام صادق علیه السلام روایت است که شخصی به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم چه بسا اتفاق میافتد که یک، دو، یا سه ماه نماز شب از من فوت میشود و من آن را در روز قضا میکنم. آیا این کار جایز است؟ فرمودند: به خدا قسم این کار مایه روشنی چشم تو است. و این جمله را سه بار تکرار کرد.
* رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خدای تعالی به بندهای که قضای نماز شب را بجای میآورد مباهات میکند و میفرماید: ای فرشتگان، این بنده چیزی را که به او واجب نکردهام قضا میکند. گواه باشید که من او را آمرزیدم.
و این که قضاى نماز شب بر تقدیم آن (یعنى پیش از نیمه شب خواندن ) رجحان دارد. یعنی اگه میدونیم شب خواب میمونیم، لازم نیست قبل از نیمه شب نماز رو بخونیم، بلکه بهتره صبر کنیم فرداش قضاش رو بخونیم. جالبه نه؟
حالا جالبتر اینه که این وسط برای اونهایی که مشتری دائم باشن یه تخفیفهایی هم هست! مثلاً حاج آقا فاطمی نیا میگن: "دانشجویی که فردا امتحان دارد و وقت نمی کند، یا زنی که کارهای خانه را انجام داده، شب خسته است و نمیتواند برای نماز شب بلند شود، اگر فرزندش از خواب بیدار شد و خواست شیر بخورد، یا باد دری را باز کرد، یا به هر صورتی که نیمه شب بیدار شد، ذکر «یا اکرم الاکرمین» را بگوید و دوباره بخوابد، و مطمئن باشد که ثواب نماز شب را خواهد برد ."
***
یکی از اسامی روز قیامت یوم الحسرت هست ... یعنی در اون روز آدمها کلی حسرت میخورن که چقدر آسون میشده بهشتی بشن و نشدن. وقتی داشتم درباره نماز شب تحقیق میکردم تمام مدت این موضوع در سرم دور میزد که چرا من تا الان نفهمیده بودم که نماز شب خوندن چقدر راحته و چقدر خدا برامون تسهیلات ایجاد کرده که یه وقت این فیض عظیم رو از دست ندیم. چرا همه فکر میکنن نماز شب خوندن یه چیزیه تو مایه های کوه کندن!
در واقع داشتم فکر میکردم با اینهمه مهربونی خدا، آدم باید چقدر در بد بودن مهارت داشته باشه که از اینهمه همراهی ها و گذشتها و آسان گیریهای خدا بی نصیب بمونه و نتونه درست و زیبا زندگی کنه و عاقبت کارش به جهنم ختم بشه!
این بود انشای من درباره نماز شب! ... من رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید که بسیار محتاجم.
#پست_بیست_و_ششم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هفتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دقت کردین؟ اسما در زمان کودتای سقیفه در خانه ی رئیس کودتاگران بود و همسر بزرگترین دشمن حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها! ... هر روز با چشمهای خودش میدید که چه توطئه هایی درباره ی اونها در جریانه و حتی گاهی یواشکی اونها رو به گوششون میرسوند. به این ماجرا دقت کنید:
على بن ابراهيم به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: در خانه ى ابوبكر پس از مشورت كردن درباره ى قتل على عليه السلام قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را بدهد، خالد بن وليد، على را به قتل برساند. تا جريان حاكم بتواند نفس راحتى بكشد و براى هميشه از دست رقيبى پر قدرت رهايى يابد. اسماء كه از خبر توطئه به شدت وحشتزده شده بود. بىدرنگ خدمتكارش را خواست و به او گفت هم اكنون به خانه على مىروى و اين آيه شريفه را برايش مىخوانى: «ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين» (جمعيت مىخواهند تو را بكشند از شهر بيرون برو، و من از خيرخواهان به تو هستم. )
خدمتكار به سرعت خود را به على رساند و آيه را خواند. اميرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد و به اسماء بگو: پس چه كسى ناكثين، قاسطين و مارقين را خواهد كشت؟ خدا بين من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگام اذان شد. على علیه السلام خود را به مسجد رساند تا در نماز شركت كند. در اواخر نماز خليفه از نقشهاى كه ريخته بود، پشيمان شد. چون وقتى عواقب كار را مىسنجيد. برق شمشيرهاى برهنه بنىهاشم چشمانش را خيره میساخت; بنا بر ملاحظات سياسى و قبيلهاى از قتل منصرف شد. نماز خليفه رو به پايان بود. او قبل از آن كه با «سلام» نماز را خاتمه دهد، گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده ... السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. » ... ( چه نمازی شد اون نمازی که وسطش پیغام پسغام هم رد و بدل میشه !!!! )
بعد از پايان نماز همهمههاى مشكوك صحن مسجد را پر كرد. و نگاه تهديدآميز و خشمآلود على علیه السلام متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسيد: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محكم بر زمين كوفت كه استخوانهايش به صدا آمد. مردم كه به دور آنها جمع شده بودند خالد را بىهوش نقش زمين يافتند. لحظهاى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد كه خليفه و معاونش از وى درخواست كشتن تو را كرده بودند. اهل مسجد به درخواست خليفه، عباس بنعبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بيرون بردند. على اين بار گريبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى كه آكنده از خشم و نفرت بود چنين بانگ زد: اگر وصيت پيامبر دست مرا نبسته بود به تو مىفهماندم كدام يك تواناتريم
دیدین؟ حالا حق دارم عاشق همچین زنی باشم که حتی در خانه ی دشمن هم دلش با محبت این خاندان گره خورده ست، و یواشکی به راه دلش میره؟ اما شاهکار شخصیت دوست داشتنی اسما در دو جا بود :
1. در ماجرای فدک، وقتی عمر از حضرت مادر خواست برای این مدعا که فدک در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان بخشیده شده و ارث محسوب نمیشه، شاهد ارائه کنه، از بین اونهمه آدم تماشاچی فقط این چند نفر حاضر به شهادت شدند: امام على علیه السلام ، امام حسن علیه السلام، امام حسين علیه السلام، فاطمه سلام الله علیها ام سلمه، ام ايمن، و اسماء بنت عمیس ...
مهم نیست که عمر به بهانه های مختلف شهادت اینها رو رد کرد و حق به حقدار نرسید. چیزی که برام مهمه اینه که بقیه شاهدها چیزی برای از دست دادن نداشتند، اما اسما همسر طرف مقابل ماجرا بود! یعنی داشت بر ضد همسر خودش شهادت میداد ... و اونقدر شجاعت داشت که نترسه که وقتی برگردن خونه تازه اول مصیبتش باشه!
2. حضرت مادر قبل از شهادتشون از اسماء مصرانه خواسته بودن که نذاره بعد از شهادت، اون دو نفر حتی لحظه ای به پیکر پاکشون نزدیک بشن. برای همین قرار شد شهادتشون مخفی نگه داشته بشه تا شبانه دفنشون کنن و مزارشون برای همیشه مخفی بمونه. عايشه دختر ابوبكر مىخواست با تظاهر به این که نگران حال حضرت مادره، هر طور شده خودش رو به پيكر پاك مادر برسونه و سر و گوشی آب بده، اما اسماء چنان جلوش ایستاد، که رفت و شکایت اون رو به پدرش کرد و گفت: "اين زن خثعميه مانع مىشود و هودجى همانند هودج عروسى براى فاطمه درست كرده است."
#پست_بیست_و_هفتم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هشتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
یا مثلاً در این چند روز یکی دو بار در عالم خواب و بیداری صدای همسرخان رو شنیدم که داشت به بچه ها تذکر میداد: " بچه ها ساکت! مگه نمیبینین مامانتون خسته شده، داره استراحت میکنه!" ... و اوجش هم دیروز عصر بود که با چایی که خانوما خانوما به اشاره همسرخان دم کرده بود، از خواب بیدار شدم! (درسته که چاییش خوب دم نکشیده بود، و بچه م قند هم یادش رفته بود کنارش بذاره، اما شیرینی این توجه برام از هر قندی شیرینتر بود!)
شاید این چیزها برای شما و در خانه ی شما عادی باشه، ولی قبلاً همسرخان معتقد بود کار خونه وظیفه منه و تازه اونقدرها هم خسته کننده نیست. درنتیجه خستگی من اصلاً به رسمیت شناخته نمیشد، چه برسه به این که بخواد به بقیه هم تذکر بده که مراعاتم رو بکنن.
حالا که کار به اینجا رسید بذارین چندتا دیگه نیمه های پر لیوان زندگیم در این هفته رو هم براتون بگم:
* اول از سبزه نازنینم بگم که برای خودش خانومی شده و شده نورچشمی همسرخان! مدام میره بهش سر میزنه و چند دقیقه ای نگاهش میکنه. حق هم داره. یه رنگ سبز شفافی داره که من قبلاً توی سبزه هایی که میخریدیم ندیده بودم. نمیدونم چرا اون سبزه ها رنگشون یه جورایی کدره. البته من تا سبزه خودم رو ندیده بودم، متوجه این موضوع نبودم، برای همین بهتون حق میدم که احتمالاً متوجه منظورم نشید ... حتی توی دلتون اون جمله ی سعدی رو نثارم کنید که : هرکسی را عقل خود به کمال، و سبزه ی خود به جمال!
پریشب بالاخره همسرخان به زبون اومد و اعتراف کرد سبزه مون خیلی خوشرنگه و حیفه توی بالکن باشه و مقابل چشمهای حیرت زده من آورد گذاشتش روی اوپن کنار تنگ ماهی! ... حتی اونقدر دوستش داره که میگه حیفه بذاریمش خونه، خراب بشه. باید با خودمون ببریمش مسافرت! ( شاید سبزه بردن برای شما یه چیز عادی باشه، ولی توی این 14 سال نه تنها ما هیچوقت سبزه مون رو با خودمون نبردیم، یلکه همسرخان کلی ملت رو که سبزه پشت شیشه ماشینشون بود مسخره میفرمودند! )
*سر میز داشتم برای همه دوغ میریختم. وقتی برای خانوم کوچولو ریختم، تنگ دوغ رو گذاشتم روی میز تا لیوانش رو بدم دستش، که همسرخان از فرصت استفاده کرد. تندی خم شد و به سختی تنگ دوغ رو ازجلوی من برداشت و لیوان من رو خودش پر کرد! ... البته اونقدر پر که مجبور شدم با قاشق کمی خالیش کنم تا بتونم لیوان رو بردارم و ازش نریزه! ... مدتها بود که از این شیطنتها نکرده بود. برای خالی نبودن عریضه مقداری غرغر کردم، ولی ته دلم بال درآورده بود! ... این نشونه خوبی بود. چون آدم از این شیطتنها فقط وقتی میکنه که خلقش خوش باشه و طبعش لطیف.
*نزذیک ظهر خواهر همسرخان بی مقدمه زنگ زد و گفت: همه اینجان شماها هم بیاین دور هم باشیم. اگه قبلاً ها بود همسرخان، بدون مشورت با من خودش مطابق میل خودش جواب میداد. با این بهانه که: شماها که کار خاصی ندارین. من باید مطابق برنامه خودم هر جوری به کارم لطمه نزنه تصمیم بگیرم! ( اند دموکراسی هستن ایشون! ) ... برای همین من توجه چندانی به ماجرا نکردم. اما در کمال حیرت دیدم بهش گفت: صبر کن ببینم اینا برنامه شون چطوریه، بهت خبرمیدم!!! ... و تلفن رو قطع کرد!
یا للعجب! ... یعنی من خداییش به این هم راضی بودم که آروم و با لبخوانی نطر من رو بپرسه تا کسی نفهمه داره با من مشورت میکنه. نه این که بدون ترس از انگ زن ذلیل بودن، اعلام کنه که بعد از کسب تکلیف تماس خواهد گرفت! ... نمیدونین اون مهمونی چقدر بهم مزه داد! ... خونه خواهر شوهر، اینهمه خوشمزه، نوبره به خدا !
البته این رو هم بگم که هنوز هم همچنان آستانه تحملش بسیااااار پایینه، و تا چیزی بر وفق مرادش نباشه عکس العملی چندین برابر اون چیزی که معموله نشون میده. خدا میدونه تو این عید دیدنیها و پشت ترافیک خیابونهای تهران ما چه ها کشیدیم!
الان هم به شدت نگرانم. از اول عید قرار بوده بریم مسافرت، ولی به خاطر کار همسرخان، نتونستیم. اما انگار بوش میاد که قراره بهش مخصی بدن. گفته چمدون رو آماده کنم تا هر وقت اوکی شد، معطل نشیم. البته شاید باز هم سرکاری باشه و تا آخر عید مهمون خونه خودمون باشیم! ... تازه اگه بریم هم معلوم نیست چند روزه ست. شاید مرخصیش کم باشه و مجبور بشیم یکی دو روزه برگردیم.
خیلی دوست دارم محکم بایستم و بگم: دوست ندارم بریم ... ولی وقتی میبینم خانوم کوچولو و خانوم خانوما چقدر ذوق دارن، و خود همسرخان هم چقدر خسته ست و به یه سفر احتیاج داره، دلم نمیاد.
#پست_بیست_و_هشتم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هشتم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
شما که غریبه نیستید، من یه جورایی از مسافرت با همسرخان میترسم! سفر پره از موقعیتهای پیش بینی نشده و با این آستانه تحمل پایین همسرخان، میترسم مثل بقیه مسافرتها اذیت بشم. یعنی فقط کافیه جاده شلوغ باشه، یا مثلاً جای مناسب، راحت گیرمون نیاد، یا بچه ها زیاد سرو صدا کنن ، یا محاسبات مالی که برای هزینه های سفر کرده، به هم بخوره و هزار جور بهانه دیگه! ... اصلاً میترسم سختی سفر باعث بشه این یکی دوتا جوانه زیبایی که توی رفتارش روییده هم له بشه و همه چیز برگرده سر جای اولش!
اما چاره چیه؟ خیلی چیزها در دنیا هست که دست من نیست.
شهید آوینی جمله زیبایی داره که میگه:
هیچ راهی برای آن که از آینده باخبر شویم، و بدانیم که چه در انتظار ماست وجود ندارد. پس ای نفس! بر خدا توکل کن و صبر داشته باش! ... همه چیز از جانب اوست که میرسد. و اینچنین، هرچه باشد نعمت است ...
من هم همه چیز رو به دستهای مهربان خدا میسپارم. خد ا رو چه دیدید؟ شاید اصلاً این سفر لازمه تا یه سری اتفاقات خوب جدید توی زندگیمون بیفته ... شما هم اگه دیدید چند روز صِدام در نیومد، بدونید به این سفر بالاتر از خطر رفته ام! ... اونوقته که خواهش میکنم دست به کار شید و به حق نون و نِتی که این مدت با هم خوردیم و به حق همصحبتیمون، خالصانه ترین دعاهاتون رو برام بفرستین و از خدا بخواین کمکم کنه که بتونم این سفر رو به خیر و خوشی پشت سر بذارم و یه سفر خاطره انگیز و پربرکت بشه برام. به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
#پست_بیست_و_هشتم (بخش_سوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane