🦌 گوزنی بر لب آب چشمه‌ای رفت تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک جلوه کرد، غمگین شد. اما شاخ‌های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون سریع میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ‌هایش به شاخه درختی گیر کرد و نتوانست به تندی فرار کند. صیادان که همچنان به دنبالش بودند رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ‌هایم که به زیبایی آنها می‌بالیدم گرفتارم کردند. ممکن است چیزهایی که از آنها گله مندیم پله‌ی صعودمان باشند، و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه‌ی سقوطمان باشند. این خداست که مصلحت ما را در همه امور میداند و ما نمیدانیم. 🍃🌸 @sabkezendegikareemane