🕯 مهربانتر از پدر و مادر ● بريحه عباسى كه در مكه و مدينه اهل نماز و دعا بود براى متوكل نوشت: اگر تو را به مكه و مدينه احتياجى هست امر كن تا امام على النقى را از اينجا خارج كنند، زيرا آن حضرت مردم را بسوى خود دعوت مي‌كند و جمعيت زيادى تابع او شده‏‌اند. بريحه چند نامه بدين مضمون براى متوكل نوشت. ● متوكل يحى بن‏ هرثمه را با نامه‏‌اى به حضور امام على النقى عليه‌السّلام فرستاد، در آن نامه نوشت: من مشتاق لقاء تو هستم، تقاضا دارم كه نزد من بيائى، متوكل به يحى دستور داد: طورى با امام مسافرت كن كه مطابق ميل آن حضرت باشد، نامه‏‌اى هم براى بريحه نوشت كه منظور متوكل را به عرض امام برساند. ● يحى بن هرثمه در مدينه آمد و نامه متوكل را به بريحه داد، يحى و بريحه با يكديگر سوار شدند، به حضور امام على النقى عليه‌السّلام مشرف شدند، نامه متوكل را به آن حضرت تقديم كردند، امام عليه‌السّلام مدت سه روز از آنان مهلت خواست، امام بعد از سه روز بسوى منزل خود برگشت، اسبها را زين كرده و بارها را بسته ديد، امام هادی بجانب عراق حركت كرد. ● بريحه براى بدرقه آن حضرت آمد وقتى كه مقدارى از راه طى شد بريحه به امام عرض كرد: مي‌دانم شما واقفى كه من باعث شدم تا شما را به عراق ببرند، من قسم مي‌خورم كه اگر شكايت مرا به متوكل يا يكى از ياران خصوصى او يا پسرانش بكنى من هم خرماهاى تو را قطع مي‌كنم و دوستان تو را مي‌كشم، چشمه و قنات‌هاى زمينهاى تو را از بين خواهم برد، اين كارها را حتما انجام خواهم داد. ● «فالتفت إليه أبو الحسن فقال له: ان أقرب عرضي اياك على البارحة و ما كنت لأعرضنك عليه ثم لأشكونك الى غيره من خلقه.قال: فانكب عليه بريحة و ضرع إليه و استعفاه.فقال له: قد عفوت عنك». امام عليه‌السّلام متوجه بريحه شدند و فرمودند: اول شكايتى كه من از تو بخدا بكنم امشب است، وقتى كه شكايت تو را به خدا بكنم هرگز به خلق خدا از تو شكايت نخواهم كرد. بريحه به دست و پاى امام افتاد، گريه و زارى كرد، طلب عفو نمود، حضرت فرمودند: تو را عفو كردم. 📚اثبات الوصية؛ ص۲۳۳