#قسمت_ششم
#جاماندگان
🔸 سمیه به داخل چادر برگشت. دالیه منتظرش بود. سمیه را گرم در آغوش گرفت. مثل کسی که می خواهد از عزیزش جدا شود و احتمال می دهد دیگر او را نبیند. چند بار دیده بوسی و خداحافظی کرد. دلش نمی آمد از سمیه جدا شود. اما چاره ای نبود. سمیه برای آخرین دفعه خداحافظی کرد. آهسته به امید دیدار گفت و از چادر بیرون رفت.
🔹 حمید لبخند معناداری زد و پرسید:«چه کارت داشت؟»
🔸 «چه میدانم. شاید دلش برایم تنگ شده بود یا می خواست بابت کاری که برایش کرده بودم تشکر کند.»
🔹 «چه کاری برایش انجام داده ای؟»
🔸 سمیه تمام داستان چسب زخم را تعریف کرد. بعد با تعجب گفت:«آخر دو تا چسب زخم چقدر ارزش دارد؟ دلیل دیگری برای این مدل خداحافظی گرم پیدا نمی کنم. نظر شما چیست؟»
🔹 سمیرا خندید و گفت:«خانم، مهره مار دنبالشان دارند. هر کس می بیندشان عاشق و دل شیفته شان می شود. چرا با من مثل تو خداحافظی نکرد؟»
🔸 سمیه نیشگونی از بازوی سمیه گرفت. به حمید اشاره کرد و آرام کنار گوش خواهرش گفت:«این ها چه مزخرفاتی است به زبان می آوری. حواست به دور و برت باشد.»
🔹 پدر ساکت بود. زیر چشمی همه را زیر نظر داشت. لب باز کرد و گفت:«دخترم، هشت سال دفاع مقدس را که فراموش نکرده ای؟»
🔸 سمیه سر بالا انداخت. پدر ادامه داد:«در این هشت سال بین ما و عراقی ها جنگ بود. هر چند ما جنگ را زیر سر صدام پلید، آمریکای مکّار و هم پیمانانش می دانیم. اما خواسته یا ناخواسته مردم دو کشور را به جان هم انداخته بودند. ممکن است اقوام او هم در این جنگ شرکت داشته اند و از ما شهید گرفته اند یا حتی اگر اینطور هم نباشد او انتظار نداشته از مردمی که زمانی روبرویشان می جنگیده اند فداکاری ببیند و این کار تو برایش خیلی ارزش داشته و به احتمال زیاد خداحافظی گرمش به خاطر رفتار انسان دوستانه ات بوده است. حالا تندتر بیایید تا از ماشین جا نمانیم.»
🔹 خانم چسب زخم را روی دستش چسباند. از سمیه تشکر کرد. حمید برش هندوانه ای را جلو سمیه گرفت. به او تعارف کرد. سمیه رو ترش کرد و گفت:«نمی خورم. چرا امسال من را همراهت به پیاده روی اربعین نبردی؟»
🔸 حمید غمگین هندوانه را پس کشید و گفت:«برای شما برداشته بودم. خودت چرایش را بهتر از من می دانی. خدا باعث و بانی بیکاری و گرانی را از صحنه روزگار محو کند.»
🔹 سمیه آمین گفت و حمید ادامه داد:«کشور ما غنی است. در چنین کشور ثروتمندی جوانان نباید مشکل کار داشته باشند. مدام مردم را از تحریم می ترسانند. مثل اینکه وقتی رهبر صحبت می کند همه دستانشان را روی گوششان می گیرند تا نشنوند. مگر رهبر نگفت تحریم به نفع کشور است؟ پس چرا مسئولین راه حل تمام مشکلات کشور را در رفع تحریم ها می دانند؟»
🔸 سمیه ناراحت تر از قبل در جواب حمید گفت:«آنان که باید، سخنان رهبر را نمی شنوند. رفع تحریم ها بهانه است. می خواهند سر مردم را به مسائل بیهوده گرم کنند تا کشور را دو دستی تقدیم غرب نمایند. جیبشان را از بیت المال پر کنند و به همان غربی ها پناهنده شوند. نمونه اش را می شود در پیگیری مداومشان برای تصویب fatf و اختلاس ها و فرارهای این چند وقت دید. یعنی رهبر موافق تصویب fatf است؟»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh