📄
#داستانک
🙏 *شکرانه*
🙂 قوز کرده لب حوض نشسته بود. با دست های چروکیده و لرزانش به حسن یوسف ها آب می داد. مبینا با دمپایی لک لک کنان از ایوان پایین آمد:" مادرجون، پول سر طاقچه برا کیه؟ "
☺️ لپ های چروکیده آویزانش را باد کرد: "فطریه اس، شکرانه سلامتی جسم و روحمون. قربون دستت ببر به مشت رمضون سر کوچه بده، بنده خدا هیچ منبع درآمدی نداره."
😦 مبینا لب حوض آبی رنگ نشست، تند تند گفت:" آره پریروز، رفته بودم پارک سر کوچه دیدمش که داشت..."
😒 _ مادر، برو کاری که گفتم انجام بده، مهمونا برا عید دیدنی یهو می رسن."
🖊
#به_قلم_صبح_طلوع
📝
@sahel_aramesh