ساحل رمان
••🌙 ✒️... -امشب این‌جا بمونید! - فکر کردی می‌ریم!؟ آرشام می‌گوید و مصطفی موبایلش را بر می‌دارد و
••🌙 ✒️... وحید دست پر می‌آید، ظرف شله‌زرد تزئین شده را می‌دهد دست مصطفی: - اول بده دست مادرت، این‌ها اژدهان، ببینن چیزی باقی نمی‌ذارن! چشم غره آرشام و جواد فایده ندارد، مصطفی با هُل وحید شله‌زرد را می‌برد تا مادرش کاسه کند برای همه! علیرضا هم با یک مَن اخم می‌آید و هشدار وحید را می‌شنود: - مسلمون پیشونیت چروک افتاده، صاف کن خودتو! مصطفی شله‌زردها را می‌آورد و آرشام مزه کرده و نکرده می‌گوید: - دَنِت خودمونه که! وحید طعنه می‌زند: - حتماً، اون معلوم نیست چند مدل اسانس و فضولات داره، این معلومه دست کی مزه دارش کرده! جواد دلجویانه می‌گوید: - ناراحت نشو! تو تو فضای زندگی کافرانه ما نیستی! ما هرچی غربی‌تر بخوریم، آمریکائی‌تر بپوشیم، انگلیسی‌تر حرف بزنیم، باکلاس‌تریم. اما خیالت تخت خالی از محبتیم والا که این وقت شب این‌جا نبودیم! وحید عقب نشینی محسوسی می‌کند، نمی‌خواهد فضا دو قطبی شود. علیرضا می‌گوید: - مصطفی و وحید شرقی خالصند، شما هم غربی خالص، من نه شرقی، نه غربیم! صدای خندهٔ بچه‌ها فضای ساکت نیمه شب خانه را پر طراوت می‌کند! | @SAHELEROMAN