●• 🌊
مجنون نشسته بود کنار دریا، روی شنهای ساحل و با انگشتانش شنها را خط میانداخت و مینوشت:
- لیلی!
آب میآمد روی شنها را میپوشاند؛ وقتی که برمیگشت سمت دریا، اسم لیلی پاک شده بود.
مجنون دوباره انگشت میکشید روی شنها و مینوشت:
- لیلی...
آب هجوم میآورد سمت ساحل و نام لیلی را پاک میکرد..کسی او را دید. پیش رفت و گفت:
- چرا این کار بیهوده را میکنی؟
مجنون نگاهش کرد. عمیق در چشمانش زل زد. چیزی ندید.. آن مرد هیچ نداشت...
مجنون اما گفت:
- گر میسر نیست ما را کام او
عشقبازی میکنیم با نام او
حیات مجنون به همین بود؛ یاد لیلی.
•
•
•• میخواهیاش، یادش میکنی.
به او نیاز داری، ناکام ماندهای و ندیدیاش، یادش میکنی.
نیاز، آدم را وا میدارد که ذکرش را بگوید...
نیاز من به تو آقای من! شده است ذکر روزهایی که تلخ میآید، تلخ میگذرد و تلخیاش زندگی را حرام میکند.
و یاد تو آقای من! تنها ذکریست که شیرینی آن میآید روی دل و
لحظهای تلخی را میشوید و میبرد.☁️🌿
لايق فيض حضورت نیام اما بگذار
زندگی چند صباحی به خیالت بکنم
#کتاب |
#امام_من |
#نرجس_شکوریانفرد
●○
@SAHELEROMAN