عبدالله جعفر از افراد كريمالنفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ايام زندگى خويش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهيدست و آبرومند انجام داد، او به اندازهاى در بذل و بخشش كوشا و بلندنظر بود كه بعضى از افراد وى را در اين كار ملامت مىكردند و به او مىگفتند كه تو در احسان به دگران راه افراط در پيش گرفتهاى. روزى براى سركشى به باغى كه داشت با بعضى از كسان خود راه سفر در پيش گرفت. نيمهراه، در هواى گرم، به نخلستانى سرسبز و خرم رسيد. تصميم گرفت چند ساعتى در آن باغ استراحت نمايد. غلام سياهى باغبان بود، با اجازهى غلام وارد باغ شد، كسانش وسايل استراحت او را در نقطهى مناسبى فراهم آوردند. ظهر شد، غلام بستهاى را در نزديكى جعفر آورد و روى زمين نشست و آن را گشود. جعفر ديد سه قرص نان در آن است. هنوز غلام لقمهاى نخورده بود كه سگى وارد باغ شد، مقابل غلام آمد، گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت. او يكى از قرصههاى نان را به سويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعيد و دوباره متوجه غلام و
سفرهى نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفرهى خالى را بدون اينكه خودش غذا خورده باشد برچيد. عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد: جيرهى غذايى شما در روز چقدر است؟ جواب داد: همين سه قرص نان كه ديدى. گفت: پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاى شبانهروزت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، مىدانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود. عبدالله از اين عمل بسيار تعجب كرد، گفت: پس به خودت چه خواهى كرد؟ جواب داد: امروز را به گرسنگى مىگذرانم تا فردا سه قرص نان را برايم بياورند.
#جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايهى شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مىگفت: مردم مرا ملامت مىكنند كه در احسان به دگران تندروى مىكنى در حالى كه اين غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پيشتر و مقدم است. عبدالله سخت تحت تاثير بزرگوارى غلام سياه قرار گرفت، مصمم شد او را در اين راه تشويق نمايد. از غلام پرسيد صاحب باغ كيست؟ پاسخ داد فلانى كه در روستا منزل دارد. گفت تو مملوكى يا آزاد؟ گفت من مملوك صاحب باغم. او را فرستاد صاحب باغ را آورد. درخواست نمود كه باغ را با تمام لوازمش و همچنين غلام سياه را به او بفروشد. مرد خواستهى عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعد عبدالله جعفر، غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد. جالب آنكه وقتى باغ را به غلام بخشيد غلام بلندهمت گفت:
ان كان هذا لى فهو فى سبيل الله.
اگر اين باغ متعلق به من شده است، آن را در راه خدا و براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم.
بزرگوارى و كرامت نفس، نشانهى تعالى معنوى و تكامل روحانى انسان است، در پرتو مكارم اخلاق، آدمى از قيود پست و حيوانى رهايى مىيابد و بر غرايز و تمايلات نفسانى خويش مسلط مىشود، دگردوستى و حس فداكارى در نهادش بيدار مىگردد، انسان بالفعل مىشود و از كمالاتى كه لايق مقام انسان است برخوردار خواهد شد.
رسول اكرم براى آنكه پيروان خود را به راه مكارم اخلاق سوق دهد و آنان را با صفات انسانى تربيت نمايد بر منبر و محضر، در سفر و حضر، و خلاصه در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مىنمود و وظايف آنان را خاطرنشان مىساخت و بر اثر مساعى پيگير آن حضرت تحول عظيمى در جامعه پديد آمد و عدهى زيادى از مسلمانان مدارج تعالى و تكامل را پيمودند، به فضايل انسانى نايل آمدند كه بعضى از آنان، مانند عبدالله جعفر، در تاريخ اسلام شناخته شده و معروفاند و برخى مانند آن غلام سياه ناشناخته و گمناماند.