حرف حسابِ تکراری 👌اما خیلی حسابی 👇🏾
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی، یکی گفت بلند بگو. گفتم یک کلمه سه حرفیه. از همه چیز برتر است ...
حاجی گفت : پول ، تازه عروس مجلس گفت : عشق ، شوهرش گفت : یار ، کودک دبستانی گفت : علم ، حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه !
گفتم : حاجی اینها نمیشه. گفت : پس بنویس مال، گفتم : بازم نمیشه گفت : جاه !
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه !
مادر بزرگ گفت : مادرجان، "عمر" است ... سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار ، دیگری خندید و گفت : وام ، یکی از آن وسط بلند گفت : وقت .
خنده تلخی کردم و گفتم : نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمیآید ...!
هنوز همبه آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم !
شاید کودک پا برهنه بگوید : کفش !
کشاورز بگوید : برف ! لال بگوید : حرف !
ناشنوا بگوید : صدا ! نابینا بگوید : نور !
و من مدتها در فکر بودم که چرا کسی نگفت : "خدا" ...! 👈🏼👇🏾
الآنا به ذهنم رسید که "خدا" خیلی مظلوم واقع شده، ماها هرچیزیو که به جهلمون مربوط میشه، ربطش میدیم به "خدا"، بعدش که اونو میفهمیم انگار ی طورایی خدا کمرنگ میشه!
ی وقتایی آتیش خدابود، بعدش خورشید و ماه خدا شدن، بعدش بعضی مرضها از جانب خدا شدند، بعدش آسمون قلمبه!... همینطور تا الآن هرچی برامون مبهم بود یا نمیدونستیم رو به خدا نسبت دادیم!
این میون کسی بما نگفت: "آی آدما جهلتون رو به خدا نسبت ندین، با علمتون دنبال خدا باشین"
خدا بینهایته، در مجهولاتِ محدودمون دنبالش نباشیم، در دعاهامون پیداش کنیم، دعاهامون که ته ندارند، خدامون هم حد نداره...👍🏾